Oct 24, 2002

حرفی نميمونه

عکسی که حسام الدين توی وبلاگش برای روز جهانی کودک گذاشته سراسر وجود منو از رنج پر ميکنه و رد اشک رو توی تمام صورتم مينشونه...................اگر اين کودک بايد با اين وحشت ميمرد اصلا چرا به دنيا اومد.......................

Oct 23, 2002

بيا دريا شويم

هر روز که از زندگيم ميگذره بيشتر متقاعد ميشم که هدر دادن زندگی به چند عامل بستگی داره:
نيرويی که به کار نميبرم
عشقی که ابراز نميکنم
احتياط ناشی از خودخواهی که قدرت ریسک کردن رو از من می گیره
و نيز طفره رفتن از پذيرش درد که خوشبختی رو هم از دسترس من خارج ميکنه....

ماری چولموندلي

درد دل

امروز بخدا روي دنده راست پاشدم!ولي نميدونم چرا ماتم گرفتم.پريروز که مثلا عيد بود توي چنان ترافيکي گير کردم که تا عمر دارم فراموش نميکنم.اينم لابد از مزاياي جشن و سروره!توي اين ترافيها آدما مثل يه تيکه آهن هر کدوم ميخوان از اون يکي سبقت بگيرن انگار مسابقس. پس ديگه جايي براي دوست داشتن همنوع نميمونه.هر کي زودتر برسه اون برندس.اما به کجا؟ به چي ؟مقصد کجاست؟خوردن؟خوابيدن؟خنديدن؟گريه کردن؟ همه توي اين شلوغي تنهان.حتي جفت تاي به ظاهر عاشق هم .....من اينو تو چشم هاشون ميخونم.زندگي تکراري....مسير تکراري ....کارهاي تکراري....جاهاي هميشگي...لامپاي نئون چشمک زن..آدمهاي له شده توي اتوبوس...قلبها يخ کرده.دستها يخ کرده .نگاه ها منجمده.
ميگن براي رسيدن به عشق خدائي اول بايد عشق زميني رو تجربه کرد.کدوم عشق ؟ کجاست ؟ چرا من نميبينمش ؟ خدايا چي به سر من و بنده هاي تو اومده ؟ مگه تو عشق رو نيافريدي ؟....پس چرا گم شده ؟چرا هر چي ميگرديم کمتر پيدا ميکنيم.؟مثل يه پوسته خالي شدم.خالي خالي...خسته شدم .از اين زندگي کوکي در کنار اين آدم هاي کوکي.اين وسط اگه کسي هم پيدا بشه که مثل بقيه فکر نکنه باز فداي جماعت ميشه .مگه تا کي ميشه خلاف جهت آب شنا کرد....؟
دلم براي آدم هاي تنهاي دور و برم ميسوزه.من ميون اين آدم هاي تنها؛....... از همه تنها ترم.
خدايا . خدايا خودتو به من نشون بــــــــــــــــده...................

Oct 20, 2002

يکي اين کاغذ پاره هارو جمع کنه!

سلام
من خيلي چيزارو در مورد وبلاگ از مبتدی ياد گرفتم.شما هم يه سري بهشون بزنين.اونوقت منظورمو میفهمین.از همتون هم ممنونم که برام پيغام ميذارين. بابا لينکم يکی يکی!
راستی امروز که سوار تاکسی شدم موقع پیاده شدن راننده وقتی ميخواست بقيه پولمو به من برگردونه يه صد تومنی که کاملا از وسط پاره شده بود داد دستم و گفت :ببر بچسبون!!!!!
من يه نگاهی به صد تومنی بينوا که از وسط نصف شده بود انداختم و يه نگاه به راننده.
احتمالا هر موجود مونث! ديگه ای بود پولو ميگرفت و پياده ميشد ولی من که معمولا اينجور موقع ها زود جوش ميارم ناخودآگاه گفتم چسبم کجا بود؟!!!!!!!پول درسته بدين اينو ميخوام چيکار...راننده که ديد انگار از پس من نميتونه بربياد پولو گرفت و يدونه صدتومنی نو که روش کنده کاري نشده و شسته نشده و توي ماشين لباسشوئي نرفته و مچاله نشده وبا چسب پانسمان نشده بود از پولاش داد بهم.انگار احساس کرده بود تسليم بشه به نفعشه!!نه آخه شما بگين اين رسمشه ؟؟

چوبکاري!

يه دوست عزيز زحمت کشيده و در وبلاگش به من لينک داده .ممنونم دوستم! .من خوندن وبلاگشو به شما توصيه ميکنم چون از اونجا دست خالي برنميگردين!.امتحان کنين...فردا لينک ميدم.

Oct 19, 2002

اسير

سلام....
باز من اومدم.با يه کله پر باد که دلش ميخواد تا آخر دنيا بدوه .ولي حيف که پر پروازمو بستن.....
راستي تا حالا فکر کردين که چرا بعضي ها براي رسيدن به ايده آلهاشون دچار سردرگمي و ياس ميشن؟
چون اراده کافي ،آگاهي کافي ،و ايمان کافي ندارن.
با اين سه تا ، تقريبا هيچ چيز غير ممکن نيست.
منم يه روز بندامو باز ميکنم..........دنيا تنها چيزايي رو ميتونه به من بده که من ازش ميخوام.خوب چرا ازش نخوام ؟؟...

جوک

***دادگستری تهــران در سه سال گذشته کارهای فوق العاده ای انجام داده است ***
همشهری شنبه ۲۷ مهر
اين يه جوکه ! باور نميکنين يه سر به دادگاه های تهران بزنين!!!
سلام دوستای خوبم .
مرسی که به من سر ميزنين . اين وبلاگ ديگه جزئی از زندگی و دلمشغولی من شده.
همه بهانه من برای تحمل رنجها توئی.....
اگر گذرتون به روستای خرقان افتاد حتما يه سری هم به آرامگاه شيخ ابوالحسن خرقانی بزنين.
اينو از اين جهت ميگم که ديدن مزار مردی با انديشه های خاص خالی از لطف نيست .برای نمونه از نوشته سردر ارامگاهش براتون ميگم که بی گمان انساندوستانه ترين پيغاميه که به بشر داده شده .
روی سر در اين مضمون نوشته شده:
**هر کس در اين سرا درآيد نانش دهيد و از ايمانش مپرسيد
چرا که
هر انکس که به درگاه باريتعالی به جان ارزد البته بر خوان ابوالحسن به نان ارزد....**

ديروز رفته بودم سر مزار يکی از زنهای جوون فاميل که بر اثر سرطان فوت کرده.بعد از گذشت ۴ سال هنوز هر صبح جمعه شوهرش با يه دسته گل به ديدن همسرش ميره.ديروز هم دير رسيدم وهمسرش اومده بود و رفته بود.اينو از گلهای پرپر شده ای فهميدم که به شکل يه قلب بزرگ روی سنگ مزارش چيده شده بودن.سنگی سياه به طول تقريبا ۲ متر که تنها نوشته روی اون اينه: بزرگترين غم زندگی ما آخرين نگــــــــاه تو بود.......
راستی اگه اين زن هنوز زنده بود باز همينقدر عزيز بود !!!!!؟

Oct 16, 2002

باز خل شدم

امروز پنج شنبه،
باز يه هفته ديگه گذشت،هر لحظه منتظر لحظه بعدي هستم و همش منتظرم که معجزه اي اتفاق بيافته ، بعد وقتي به عقب نيگا ميکنم ميبينم که روزاي زندگي تند و تند دارن ميگذرن.
نميدونم چرا همش فکر ميکنم زندگي بر وفق مراد نيست .از خودم انتظارات زياده از حد دارم.يکي به من بگه که هيچکس کامل نيست.نميدونم نميدونم ........
مدتهاست با خدا حرف نزدم.آخه من و خدا با هم قرار مدارايي داريم!
همش کار کار کار آخرش چي.اميدوارم يه روز به آرزوم برسم.راستي همقطاراي خوبم ،ممنون که به وبلاگ من سر ميزنين ولي اگه برام پيغام هم بذارين خوشحال تر ميشم .
دلم ميخواد برم سفر سفر سفـر
از اون سفر هايي که عاشقشم
اينو بخونين:

خــــــــاطره شادمـــــــــــاني هاي ديـــــــــــروز،
تــــــــــــــــــلخ تريـن غمـــــــــــــي است که امروز داريـــــــــــــــــــــــم...........


و اين:

اين که ميگويي مرا نميفهمي،
مديحي است که من استحقاق آن را ندارم
و توهيني است که تو سزاوارش نيستي.

****
بين دانشمند و شاعر مرغزاري سرسبز است.
پس اگر دانشمند از آن بگذرد حکيمي شود،
و اگر شاعـــــــــــر،پيامبــــــــــري........

****
کسي را که با او خنديده اي شايد از ياد ببري
اما آن کس را که با او گريسته اي،
هــــــــــــــــــــرگـــــــــــــــــــز..............................

****
آن هنگام که روحم عاشق جسمم شد
و جفت گيري اين دو سر گرفت
من ديگر بار متولد شدم........

جبران خليل جبران

فمينيست يا نه ؟

کتابي خوندم در مورد بيچارگي هاي زناي عرب.نويسندش که خودشم زنه تحقيقاتي کرده که ادم وحشت ميکنه.البته کتاب چاپ سال ۵۹ هستش ولي به خوندنش مي ارزيد.تو اين کتاب نويسنده حتي علت ايجاد روسپيگري رو هم بخاطر مردهاو سيستم پدرسالاري جامعه ميدونه.*پديده فاحشگي تنها پاسخ شرايطي بود که در ان مردان به آميزش با زناني جز همسران خود مجاز بودند،اما زنان به تنها شوهري که بر آنان تحميل شده بود محکوم بودند*
جل الخالق!مطالب اين کتاب جداي از فمينيستي بودن نويسندش ،بعضي واقعيات عريان رو در مورد مشکلات زنها مطرح کرده که جاي فکر کردن داره.اينکه زنها در ابتدا چه منزلتي داشتن، از سهم الارث گرفته تا دادن نام خانوادگي به فرزند و سلطنت و حتي بيشترين خدايان گذشته الهه بودن .ولي خوب امروز ،گذشته از پيشرفت تکنولوژي، فشار روحي و جسمي که به زنها تحميل ميشه کم نيست .من فمينست نيستم اما دوست دارم مرد و زن در جاي خودشون قرار بگيرن .نه زنها از حقوق بالفطره خودشون کوتاه بيان و نه مردا از حقوق بالفطره خودشون سوء استفاده کنن. نظر شما چيه؟

Oct 13, 2002

سلام
ميگم چجوريه که وبلاگ بعضی ها غلغله اس و تو وبلاگ من کلاغ هم پر نميزنه !!!!!!!!
خوب باشه بالاخره بايد سوخت و ساخت !
ا البته يه دليل لا يحتمل هم وجود داره و اون اينه که شايد هنوز اين شاهکار کشف نشده !!!!!!!

Oct 12, 2002

مگه ميشه ؟

مگه ميشه ؟توي اين دنياي واقعي واقعي واقعي مگه جائي هم براي آرزو باقي ميمونه؟ميون اين همه ؛حقيقت ؛ چي به سر روياهامون مياد ؟ خاطرات گذشته كجا ميرن ؟مگه ميشه از روز هاي دور بريد ؟دارم كتاب ؛صد سال تنهائي ؛ رو ميخونم.

Oct 10, 2002

خدايا،
به آنان كه دوستشان داري بياموز كه
عشق از زندگي كردن بهتر است ،
و به آنان كه دوست تر ميداري بچشان
كه دوست داشتن از عشق برتر است .....

دكتر علي شريعتي

Oct 7, 2002

درست سر مفتح اونجا كه از خيابون عباس آباد داري رد ميشي يه قسمتي هست كه خرابه واگه كمي دقت كني بالاي اون ساختمون مربوط به
تعميرگاه ماشين روي يه بشكه آب با گچ نوشتن : تهران تلخ است اولين بار كه چشمم بهش خورد خيلي رفتم تو فكر آخه كي ممكنه اين جمله فيلسوفانه رو بالاي اون بشكه بنويسه يعني اگه يارو يه وبلاگ داشت حتما خيلي هم خواننده داشت !!شايدم دست خط يه كارگر بيچاره شهرستانيه كه به دنبال آرزو هاِش پاشده اومده تهران هم جاي ما رو تنگ كرده هم اينكه خودش هيچي عايدش نشده بعد در يك لحظه احساس نوستالژي دوري از زادگاهش بهش دست داده و اين شاهكارو خلق كرده
! اما خودمونيم جملش در عين سادگي فوق العاده اس
چند روز پيش تو خيابون گاندي صحنه عجيبي ديدم .منتظر ماشين بودم و ماشين هاي مختلف و رنگارنگ از جلوم رد ميشدن كنار جوب چشمم خورد به يه پير مرد با ريش سفيد كه نشسته بود و از توي يه كيسه فريزر چيزي بر ميداشت و ميخورد نميدونم اونو از جايي پيدا كرده بود يا نه ولي چيزي كه توجهمو جلب كرد اين بود كه پير مرد با هر لقمه نون خشكي كه به دهنش ميذاشت سرشو بلند ميكرد و چند ثانيه با خدا راز و نياز و شكر گزاري ميكرد.........ما آدما بعضي هامون اگه دنيا رم داشته باشيم سير نميشيم و بعضيا براي يه تكه نون خشك پيدا كرده از كنار خيابون ...........ديگه چيزي نميگم.
سلام (ياد كتاب سيمين بهبهاني افتادم /به كي سلام كنم!)حالا...بگذريم .آره ميدونين چيه آخه من دلم به چي خوش باشه؟تو يه كتابي خوندم اگر به زندگي عشق بورزيد،زندگي نيز اين عشق را به شما باز ميگرداند!حالا راست يا دروغش ديگه پاي خود نويسنده .همين اراجيفو به خوردمون ميدن كه دست از هر كاري برميداريم ديگه .مثلا من چقد دلم ميخواست الان شورش ميكردم .نترسين بابا من سياسي نيستم!منظورم اينه كه به رييسم ميگفتم مرده شور خودتو با كارتو ببره! بعد ميرفتم تو خيابون و هر كي نگام ميكرد واسش شكلك درمياوردم.ديگه مجبور نبودم به روي آدمايي كه ميخوام سر به تنشون نباشه زوركي لبخند بزنم.خونه وخونواده ومسيوليت هاي سنگين
.و آزاردهنده رو رها ميكردم .ساكمو برميداشتم و ميرفتم يه جاي دور.مثلا قله سبلان

Oct 1, 2002

امروزم از اون روزاست ها!ديشب تا صبح جون كندم و نتونستم بخوابم.مي خواستم زار بزنم.همش ياد فروزان با بلاگ آخرش ميافتادم.راستي چرا مرد؟چجوري مرد؟كي مرد؟كاش ميدونستم.مرگ به ما آدمها خيلي نزديكه شايد فردا ما هم نباشيم)البته دور از جون!!(
امروزم كه قربونش برم يه سرخر از اول صبح نشسته كنارم !!!دلم براش تنگ شده البته كاري بود كه خودم كردم يه جور احساس استقلال ميكنم كه خودم در مورد اين رابطه تصميم گرفتم اما خوب گاهي ميگم خاك تو سرت باز اونجوري دلت خوش بود كه شايد خبري ازش بشه حالا چي وحالا هي بشين و برو تو هپروت آخرش كه چي؟اصلا آخر چيه اول چيه همه چي همين يه لحظه است .لحظه هايي كه هميشه به هواي آينده اي كه اصلا معلوم نيست بياد يا نه كوفت ميشن!!
Free counter and web stats