Jan 29, 2009

این من عصبانی

زندگیم خیلی شلوغ شده. خیلی خیلی شلوغ. فکر کنم وقتش هست که مدیریتش کنم. استرس هاس بیخودی رو حذف کنم. به هر قیمتی که شده. ورزش کنم. درست و حسابی و برای رسیدن به آرامش. روابط انسانی م رو از محدودیت دربیارم! (البته اینو واقعن نمی دونم چطوری ولی لازمه، معنی شم فقط خودم می دونم) دوستم خاطره اومده بعد از 4 سال ایران، این دفعه برم درست حسابی ببینمش. دیشب توی مطب دکتر به خیلی چیزا فکر می کردم. به اینکه آدم ممکنه وسط زندگی یکهو کله پا بشه و مثلن بفهمه که بیماری ناجوری داره. به اینکه اینجور مواقع واقعن یه آدم سالم از نظر فکری باید چیکار کنه. بعد به این فکر می کردم که یه آدم سالم از نظر فکری باید چیکار کنه وقتی شرایط زندگی داره اذیتش می کنه و نمی تونه عوضش کنه؟ یا باید بکشه بیرون از دایره. یا باید کنار بیاد. یا باید بشینه با آدمای اطرافش حرف بزنه و بگه داره اذیت می شه و اگه می شه از دیگران کمک بخواد. من دیشب به این نتایج درخشان رسیدم. اما اینکه کی می خوام این دهنمو باز کنم و حرف بزنم خدا داند. اینکه کی دوباره سرحال می شم و تمام اینا رو فراموش می کنم و باز با زندگیم حال می کنم هم خدا داند. اما الان توی چند وقت گذشته و حتی توی روزای اخیر خیلی به اینا فکر می کنم. که بکشم بیرون از دایره. یا بشینم حرف بزنم. موضعمو روشن کنم. پیه از دست دادن خیلی چیزا رو به تنم بمالم. و عوضش یه چیزایی بدست بیارم. اینطوری نمی شه. لااقل خوبیش اینه که اشکال کارو می دونم. بهتر از اینه که بشینم بزنم توی سرم و ندونم چمه. می مونه راه حلش که همونطور که گفتم بسته به حال و روزم هی شل کن سفت کن می کنم. اما یه جا باید دنده ترمزو خودم بکشم. فکر کنم قبل از اینکه ترمزم تو مطب دکترا ببرّه

Jan 7, 2009

برش

دوست دارم زندگيم پر از خاطرات خوب باشد - يا چيزي تو اين مايه ها
!
ازفيلم عاقبت دوست داشتن

Jan 3, 2009

در ذهن من

نشسته ام پشت مانیتور و کار نمی کنم. ول می گردم. با آقای "ک" سومین نفر از شرکت ما بعلاوه چهار نفر از شرکت پخشمان طی هفته گذشته اخراج شدند. شرکت ما یک شرکت نسبتن بزرگ تولیدی، و صادر کننده نمونه در چند سال گذشته و در عین حال وارد کننده مواد اولیه در بازار ایران است. اما انگار اوضاع کساد اقتصادی گریبان اینجا را هم گرفته. هزینه ها بالاست. صادرات به یک دهم گذشته رسیده. محصول را آفت زده و واردات مواد اولیه هم لنگ لنگان ادامه دارد. تمام مواد اولیه بسته بندی که به خاطر کیفیت بالا وارد می شد حالا قرار است از بازار داخلی خریداری شود. اخراجی ها تا آخر سال حقوق می گیرند و به نظر می رسد شرکتی با این عظمت بعد از نیم قرن سابقه صادرات و تجارت با تصمیمات مختلف برای کسر هزینه که یکی از آنها هم تعدیل نیروست، سعی دارد دوباره کوچک و کوچک تر شود.


خنده دار است اگر بگویم صبح ها و بعد از ظهر ها هر کدام حدود یک ساعت و نیم در ترافیک رفت و برگشت از وزرا به شرق تهران می مانم و هر روز صبح به این فکر می کنم که بهتر است استعفا دهم.حالا هم با اینکه احتمال اخراج من یکی خیلی کم است بدم نمی آید تا عید نفسی بکشم و استراحتی بکنم و سر فرصت دنبال یک کار بهتر و صد البته نزدیک تر به خانه باشم.


فقط ممکن است بدیش این باشد که کاری به این شکل را دوباره پیدا نکنم. اینجا در عمق واردات و صادرات کالا هستم. کارم را خیلی دوست دارم و هنوز هم هر روز یک چیز تازه برای یادگیری پیدا می کنم.


مدیر بازرگانی ام که یک مرد محترم مسن تحصیل کرده و با تجربه است امروز راهی بیمارستان شده و جراحی سنگ کلیه دارد. من و همکارم با وجود کارهای سنگین همیشگی، از تعطیلات سال نو و غیبت مدیر استفاده کردیم و البته با جو کسل کننده ای که از اخراج همکاران هم اینجا هست ترجیح دادیم کار نکنیم.


تهران هم که الحمدالله از امروز تق و لق است و یک هفته هم که عزاداری امام حسین داریم و سرگرمی بعضی ها جور شد.


دلم یک تغییر بزرگ می خواهد. یک تکانی از بیرون. شاید هم از درون. یک تکانی که نشانم دهد زندگی هنوز هم می تواند هیجان زده ام کند ..


 

در ذهن من

نشسته ام پشت مانیتور و کار نمی کنم. ول می گردم. با آقای "ک" سومین نفر از شرکت ما بعلاوه چهار نفر از شرکت پخشمان طی هفته گذشته اخراج شدند. شرکت ما یک شرکت نسبتن بزرگ تولیدی، و صادر کننده نمونه در چند سال گذشته و در عین حال وارد کننده مواد اولیه در بازار ایران است. اما انگار اوضاع کساد اقتصادی گریبان اینجا را هم گرفته. هزینه ها بالاست. صادرات به یک دهم گذشته رسیده. محصول را آفت زده و واردات مواد اولیه هم لنگ لنگان ادامه دارد. تمام مواد اولیه بسته بندی که به خاطر کیفیت بالا وارد می شد حالا قرار است از بازار داخلی خریداری شود. اخراجی ها تا آخر سال حقوق می گیرند و به نظر می رسد شرکتی با این عظمت بعد از نیم قرن سابقه صادرات و تجارت با تصمیمات مختلف برای کسر هزینه که یکی از آنها هم تعدیل نیروست، سعی دارد دوباره کوچک و کوچک تر شود.


خنده دار است اگر بگویم صبح ها و بعد از ظهر ها هر کدام حدود یک ساعت و نیم در ترافیک رفت و برگشت از وزرا به شرق تهران می مانم و هر روز صبح به این فکر می کنم که بهتر است استعفا دهم.حالا هم با اینکه احتمال اخراج من یکی خیلی کم است بدم نمی آید تا عید نفسی بکشم و استراحتی بکنم و سر فرصت دنبال یک کار بهتر و صد البته نزدیک تر به خانه باشم.


فقط ممکن است بدیش این باشد که کاری به این شکل را دوباره پیدا نکنم. اینجا در عمق واردات و صادرات کالا هستم. کارم را خیلی دوست دارم و هنوز هم هر روز یک چیز تازه برای یادگیری پیدا می کنم.


مدیر بازرگانی ام که یک مرد محترم مسن تحصیل کرده و با تجربه است امروز راهی بیمارستان شده و جراحی سنگ کلیه دارد. من و همکارم با وجود کارهای سنگین همیشگی، از تعطیلات سال نو و غیبت مدیر استفاده کردیم و البته با جو کسل کننده ای که از اخراج همکاران هم اینجا هست ترجیح دادیم کار نکنیم.


تهران هم که الحمدالله از امروز تق و لق است و یک هفته هم که عزاداری امام حسین داریم و سرگرمی بعضی ها جور شد.


دلم یک تغییر بزرگ می خواهد. یک تکانی از بیرون. شاید هم از درون. یک تکانی که نشانم دهد زندگی هنوز هم می تواند هیجان زده ام کند ..


 

از ذهن من

نشسته ام پشت مانیتور و کار نمی کنم. ول می گردم. با آقای "ک" سومین نفر از شرکت ما بعلاوه چهار نفر از شرکت پخشمان طی هفته گذشته اخراج شدند. شرکت ما یک شرکت نسبتن بزرگ تولیدی، و صادر کننده نمونه در چند سال گذشته و در عین حال وارد کننده مواد اولیه در بازار ایران است. اما انگار اوضاع کساد اقتصادی گریبان اینجا را هم گرفته. هزینه ها بالاست. صادرات به یک دهم گذشته رسیده. محصول را آفت زده و واردات مواد اولیه هم لنگ لنگان ادامه دارد. تمام مواد اولیه بسته بندی که به خاطر کیفیت بالا وارد می شد حالا قرار است از بازار داخلی خریداری شود. اخراجی ها تا آخر سال حقوق می گیرند و به نظر می رسد شرکتی با این عظمت بعد از نیم قرن سابقه صادرات و تجارت با تصمیمات مختلف برای کسر هزینه که یکی از آنها هم تعدیل نیروست، سعی دارد دوباره کوچک و کوچک تر شود
خنده دار است اگر بگویم صبح ها و بعد از ظهر ها هر کدام حدود یک ساعت و نیم در ترافیک رفت و برگشت از وزرا به شرق تهران می مانم و هر روز صبح به این فکر می کنم که بهتر است استعفا دهم.حالا هم با اینکه احتمال اخراج من یکی خیلی کم است بدم نمی آید تا عید نفسی بکشم و استراحتی بکنم و سر فرصت دنبال یک کار دیگر و صد البته نزدیک تر به خانه باشم
فقط ممکن است بدیش این باشد که کاری به این شکل را دوباره پیدا نکنم. اینجا در عمق واردات و صادرات کالا هستم. کارم را خیلی دوست دارم و هنوز هم هر روز یک چیز تازه برای یادگیری پیدا می کنم
مدیر بازرگانی ام که یک مرد محترم مسن تحصیل کرده و با تجربه است امروز راهی بیمارستان شده و جراحی سنگ کلیه دارد. من و همکارم با وجود کارهای سنگین همیشگی، از تعطیلات سال نو و غیبت مدیر استفاده کردیم و البته با جو کسل کننده ای که از اخراج همکاران هم اینجا هست ترجیح دادیم کار نکنیم
تهران هم که الحمدالله از امروز تق و لق است و یک هفته هم که عزاداری امام حسین داریم و سرگرمی بعضی ها جور شد
دلم یک تغییر بزرگ می خواهد. یک تکانی از بیرون. شاید هم از درون. یک تکانی که نشانم دهد زندگی هنوز هم می تواند هیجان زده ام کند
Free counter and web stats