Apr 29, 2003


امروز احساس رهايي ميكنم.رهايي.ديگه به بعدش فكر نميكنم.امروز اين تصميم درسته.

Apr 28, 2003

شنيده بودم كه بين عشق و نفرت فاصله اي نيست.باور نميكردم.
فكر ميكردي هنوز هم قهرمان زندگي مني.فكر ميكردي هنوز همون زن عاشقم.اما ديدي چي به روز اون زن اومده؟ ديدي؟ ديگه عشقي در كار نيست.چيه پس؟ نفرته؟نفرتم نيست.نميدونم.يه خلا’.آره يه خلا’ شايد.يه حفره خالي بزرگ.يه فرسودگي.حالا از تموم اون شور و شر ها همين فرسودگي مونده.
نپرس چرا.ميدوني خودت.
گفتي: عوض شدي....
باور نميكردم كه حتي نگاهمم گفته باشه تموم گفتني هارو.خودت همه چيزو از زبون من گفتي.خودت بغض فروخورده’ منو باز كردي.تو آينه اي شدي از من.
گفتم:آره .سختي آدمو عوض ميكنه.....

ديگر از سقف زمانه
آفتابي برنميتابد
كلبه’ جانم دگر بار
روشنايي نيست
دركنار پنجره ديگر
گل اندامم نمي آيد
شهر خالي مانده اكنون
آشنايي نيست

كوچه باغان گذشته
خالي از فرياد شبگرد وغزل گشته
باغ سرسبز جواني ها
خزاني شد
سالها بي بودنت بودم
تن به هر بيهوده فرسودم
جمع اين مطلب زدم من
زندگاني شد



از علي خسروي به خاطر اين سورپريز و از بهنام بختياري به خاطر اين لينك هاي خوب ممنونم.مرسي بچه ها.

حالا اگه دوست دارين به موزيك كودكانه’ فرهاد گوش كنيم و يادي هم از فريدون فروغي كرده باشيم.

وقتي احساست تحت كنترل خودت باشه خيلي خوبه.وقتي به هيچ كس و هيچ چيز وابسته نباشي خيلي خوبه.وقتي وابستگيت هم از جنسي نباشه كه بترسي از دستش بدي خيلي خوبه.مثلا عشق و وابستگي به فرزند.تنها چيزيه كه من واقعا ازش لذت ميبرم. وقتي به دوستي ها فقط به عنوان راهي براي تبادل افكار فكر ميكني خيلي خوبه.وقتي دوست ها تو فقط به اين دليل دوست داري كه دوستت هستن خيلي خوبه.نه انتظاري ازشون داري و نه اونا از تو انتظاري دارن.خيلي خوبه كه منطقي باشي. خيلي خوبه به دوستي هات هم به عنوان پله اي نگاه كني كه باهاشون بتوني ازش بالا بري و پيشرفت كني .حالا اين بالا رفتن ميتونه فكري باشه و احساسي باشه . يه جور رشد فكري و احساسي. يه جور بزرگ شدن . يه جور كامل شدن. يه جور رسيده شدن.همين خوبه. اما امان از وقتي كه ببيني ديگه نميتوني احساستو مهار كني. ديگه دلتنگي هات دست خودت نيست.ديگه دلشوره هات دست خودت نيست. ميان بي اينكه بخواي.هستن بي اينكه بخواي..بعد ميبيني ايني كه الان هستي با اوني كه ميخواستي باشي فرق كرده.با اوني كه بودي فرق كرده.ديگه اون آدم بيخيال سابق نيستي.ميخواي بازم منطقي باشي.ميخواي بازم تو دلت بگي شد شد نشد نشد مهم نيست.ميخواي بازم خودت باشي و خودت.اما يه جورايي نميشه.يه جاي كار گير داره.حالا اين گير شايدم دلنشين باشه شايد سرخوشت كنه ولي اينجوري اوني كه ميخواي باشي نيستي. كلافه اي.از دست خودت عصباني هستي كه چرا دل دل ميكني.چرا سنگ نميشي. چرا فقط به پله هه نگاه نميكني. اينجا چي ميخواي.اصلا اينجا چيكار ميكني.چرا نميري.چون ميخواستي ديگه هميشه رفتني باشي.موندني نباشي.چون ديدي كه هيچي موندني نيست. تو چرا بموني. بايد بري كه جا نموني.بري كه پيشدستي كرده باشي.از دلت جلو بزني.چشاتو ببندي و بري.ديگه به حرف دلت هم گوش نكني. بگي گور باباش.ولي از اينكه اينارو انجام نميدي از دست خودت عصباني هستي.اون گير هنوز هست.هنوز نميدوني باهاش چيكار كني.گاهي سرخوشيش مستت ميكنه.اما مستي كه از سرت ميپره ميبيني هنوز نرفتي.نميدوني بايد مست بموني يا هشيار بشي.بعد يه جنگ و گريز بين منطق و احساست پيش مياد كه از پات ميندازه .اين جنگ و گريز ادامه داره و ادامه داره.من الان توي همون جنگ و گريزم. اون سنگ برنده ميشه يا اون مست؟ نميدونم..

Apr 22, 2003


از مكالمات من و دختر ۶ سالم:
من:پاشو مامان پاشو اون پارچ رو ببر بذار يخچال.
بي هيچ حرفي انجام داد.
من: اين لباستو هم از اينجا جمع كن ببر بذار تو كمدت.
باز بي هيچ حرفي انجام داد.
من: جيش و مسواكت قبل از خواب يادت نره.
اين دفعه با بي حوصلگي تمام جواب داد: عجب گيري كرديم به دنيا اومديما!!!
من: دوست نداري قورتت بدم بري سر جاي اولت!
طفلك باورش شده بود!!

پرنده فقط يك پرنده بود

پرنده گفت:«چه بويي، چه آفتابی،آه
بهار آمده است
و من به جستجوی جفت خويش خواهم رفت»

پرنده از لب ايوان
پريد، مثل پيامی پريد و رفت
پرنده کوچک بود
پرنده فکر نميکرد
پرنده روزنامه نميخواند
پرنده قرض نداشت
پرنده آدم ها را نميشناخت
پرنده روی هوا
و بر فراز چراغ های خطر
در ارتفاع بی خبری می پريد
و لحظه های آبی را
ديوانه وار تجربه ميکرد

پرنده، آه،فقط يک پرنده بود.

فروغ فرخزاد
امان از دست ما ايراني ها! تو ي كافه نادري هم بايد پارتي داشته باشي! وگرنه از سيب زميني سرخ كرده و لوبياي داغ و پنير پيتزاي روش كه جلز ولز ميكنه و باعث ميشه صداي قارو قور معده رو از اعماق وجود بشنوي هم خبري نيست!

Apr 21, 2003


سينا مطلبي هم.....؟......نه!


Apr 20, 2003

.
تو اين چند روز هر چي زور ميزنم منطقي باشم نميشه. يعني اشكها بهم ميگن كه نميشه.
.
.
وقتي ميام اينجا يه فشار، يه سنگيني روي قلبم حس ميكنم. دلم براي لحظه هايي كه يه روزي وجود داشتن و حالا گذشتن تنگ ميشه.كاش بعضي لحظات رو گذر زمان از آدم نميگرفت.
.

Apr 19, 2003

.
ديگه داره عقم ميگيره از هر چي آغاز و پايانه.ميخوام خودم باشم و خودم.اما نميذارن كه..

Apr 15, 2003

هميشه پشتمو خالي كردي.يادته؟ هميشه توي بدترين مواقع پشتمو خالي كردي.بار اولت نيست كه.قايم موشك بازيهات تمومي نداره.حتي حالا كه ميگي پشيموني.حتي حالا كه ميگي ميخواي جبران كني.حتي حالا كه برگشتي همونجايي كه يه روز پشت سرت بود.ولي ديگه من شناختمت.بهاي اين شناختن خيلي گرون بود.خودت خوب ميدوني.ولي ديگه خام حرفات نميشم.ديگه ميدونم كه نميتوني.حتي اگه بخواي هم نميتوني.حتي اگه وانمود كني بازم نميتوني. ديگه خام حرفات نميشم.ديگه حالا فهميدم پشتم خالي باشه بهتر از اينه كه تو بخواي اونجا باشي. تويي كه هر لحظه يه جوري.تويي كه خودتم نميدوني چي از من و از خودت و از زندگي ميخواي.
شايد من و تو هيچوقت حرف همو نفهميديم. شايد روش من و تو براي دوست داشتن و فهميده شدن و فهميدن همديگه اشتباه بوده. اصلا چرا شايد..حتما همينطور بوده. حيف كه اينارو نميخوني..وگرنه اقلا براي يه بار هم كه شده ميفهميدي كه ته دلم باهات صاف نميشه.آره تو برگشتي..ولي الان كه فكر ميكنم ميبينم دلم نميخواست برگردي.من و تو هيچوقت پاي هم نبوديم.ميبينم دلم واسه تو نبود كه تنگ شده بود.دلم واسه اون روزايي تنگ شده بود كه با هم داشتيم.براي احساسي كه نسبت بهت داشتم.عشقي كه بهت داشتم.دلم واسه زني كه اون روز ها بودم تنگ ميشه..وبراي مردي كه اون روز ها بودي.
حالا حتي اگه دوستت هم داشته باشم،حتي اگه ازت يادگار هم داشته باشم،حتي اگه شريك خيلي روزها و سالها از زندگي هم بوده باشيم،اما ديگه دليلي براي خوشبختي پيدا نميكنم. ديگه نميتونم.


من تو را دوست داشتم.اما حالا خسته ام...از اين كه ميروم خوشبخت نيستم.اما براي از سر گرفتن هم احتياجي به خوشبخت بودن نيست.


ميدوني چيه؟برگشتنت هيچ چيز رو عوض نكرد.عشق گذشته رو در من زنده نكرد. تمام اون كوهي كه يه بار با دست خودت ويرونش كردي ديگه وجود نداره.نبايدم باشه ديگه.نميتوني ازم انتظار داشته باشي كه وجود داشته باشه.
ميدونم ،باز فكر ميكردي من همون خاك هستم و تو همون باد.ميدونم باز پيش خودت ميگفتي من موندنيم و اين تو هستي كه هميشه در رفت و آمدي.در كوچ.كوچ بين رفتن و موندن.ميدونم خيالت راحت بود از اينكه من هميشه همينجا هستم ،براي هر وقت كه پشيمون بشي . اما ديگه نه.ديگه اينطور نيست.ديگه حالا ميدونم كه برگشتن تو نوشدارو بود.نوشدارو.ديگه حالا اوني كه بايد بره تو نيستي.منم.كاش اين نوشته هارو ميخوندي. اونوقت ديگه منتظر برگشتن منم نميموندي . قصه ما به سر رسيده..

Apr 10, 2003

فکر کنم دچار سبکي تحمل ناپذير هستي شدم!!

پرندگان به اين دليل پرواز نميکنند که بال دارند،بلکه به اين دليل بال دارند که آرزومند پرواز بودند.

لامارک




Apr 9, 2003



شير زن به اين ميگن!

Apr 8, 2003

وقتي آدم در مقابل کسي قرار ميگيره که از ۱۶ سالگي تا ۲۲ سالگي اسير بوده نميدونه چي بايد بگه.
پرسيدم:از اون دوران بگو.
گفت: ترجيح ميدم حرف نزنم.روزايي که بر ما گذشته براي خيلي ها قابل باور نيست.حرفامونو باور نميکنن.
سماجت کردم.
فقط چند جمله گفت: از لحظه اي گفت که مهمات تموم شده بوده ، از فرياد هاي توي بي سيم : مهمات نداريم...از جواب ، که الان ميرسه.ولي خوب،هميشه آدم شانس نمياره،به جاي مهمات،اين عراقي ها بودن که سر ميرسن! از لحظه اي گفت که عراقي ها ميومدن جلو و توي تمام سنگر ها يکي يکي نارنجک مينداختن.اين سه تا سرباز ايراني از سنگر پريدن بيرون چون اسارت رو به ناقص شدن ترجيح دادن( انتخاب بين بد و بدتر).از لحظه اي گفت که به جاي گفتن * تسليم ميشم* به عربي گفته * تسليم شو* و چقدر کتک خورده( طنز تلخ).
از کتک خوردن هاي صبح و ظهرو شب با نبشي گفت(ميله هاي سه گوشه). از فشار رواني.شکنجه هاي رواني.از منتظر موندن براي کتک خوردن گفت،تا جايي که بعضي از اسرا از زور فشار عصبي تحملشون تموم ميشده.از اون اسيري گفت که رو به سرباز عراقي فرياد ميزده که* د بزن ديگه لامصب..بزن خلاص کن..نصفه جونم کردي..*از اونهايي هم گفت که دوستانشونو به سيگار يا کتک نخوردن فروختن...
پرسيدم: روزا رو چطور ميگذروندين؟ بر حسب عادت اين چند سال انتظار داشتم بشنوم که * نماز ميخونديم!..قرآن ميخونديم!..دعا ميکرديم!..* ولي هيچکدوم اينها رو نگفت.برعکس، اون روي سکه رو نشونم داد..گفت:* توي حياط اردوگاه سنگ ريزه جمع ميکرديم............آشغالها رو جمع ميکرديم .سنگ هارو از اين گوشه تا اون گوشه حياط ميچيديم ..........* ماتم برد.۶ سال، بهترين سالهاي جووني اين مرد چطور گذشته. حتي تصورش هم نميتونيم بکنيم. يه لحظه با جووناي ۱۶-۲۲ سالۀ حالا مقايسش کردم.چقدر اختلاف.اين اختلاف البته به خاطر مقتضيات زمان و موقعيت اجتماعي و سياسي هم هست.اين مسلمه که جوونهاي حالا هيچ سهمي در شکل گيري اون جنگ لعنتي يا زجر کشيدن اسير هامون در اون دورۀ به خصوص نداشتن.اين تضاد تقصير آزادۀ اون دوره و جوون رپ و هوي متال اين دوره هم نيست. ولي خوب جنگ اينو بين اين دو نسل از جوونهاي ما ايجاد کرد که هيچ جوري هم قابل حل نيست. اين دو نسل حرف همديگرو نميفهمن.هيچ جوري نميفهمن.شايد منم يه چيزايي از حرفاشو نميفهميدم.چون هيچوقت جاي اون نبودم.

پي نوشت: اينم لازمه بگم که با وجود تمام محدوديتها و زجرها اين آزاده تونسته توي اون ۶ سال زبون فرانسه رو معادل ليسانس ياد بگيره و خطاطي هم بکنه.اونم چه خطي.آدميزاده ديگه..اگه بخواد، ميتونه.



..........................................



باورم نميشد که نسخه اصلي فيلم * خانه اي روي آب * با اين نسخه که الان توي سينما ها داره پخش ميشه اين همه تفاوت معنايي داشته باشه. حذف صحنه هاي کليدي، ديالوگ هاي پر معني، و حذف صحنه آخر که اصلا کل فيلم رو خراب کرده.
صحنه هاي آخر فيلم يه جور کمدي پوچيه. يه جور تداخل بين رئاليسم و سورئاليسم. ولي با حذفش، فيلم تبديل به آش شله قلم کاري شده که حتي هر بيننده اي به قضاوت منتقد ها در متفاوت بودن فيلم هم شک ميکنه.(البته بيننده هايي که نسخه اصل رو نديدن).
تعجبم از اينه که چطور فرمان آرا راضي شده که فيلمش، حاصل تلاشش، با اين تغييرات اکران بشه. و بيشتر تعجبم از اينه که وزارت ارشاد واقعا ملت ما رو چي فرض کرده. بلا نسبت شما..........الاغ؟!




Apr 7, 2003

امشب اولين دندون شيري دختر کوچولوم افتاد.همون اولين دندوني که وقتي خيلي کوچيک بود از لثه هاش بيرون زده بود و من با چه ذوقي منتظر رويشش بودم.چه روزايي که بين اين در اومدن و افتادن به ما گذشت. حالا اون يه دختر ۶ ساله س و من....زني که با ۷ سال پيش خيلي فرق کردم..
من لحظه هاي تلخي رو با گوشت و خونم تجربه کردم.اينه که از لحظه هاي شيرين هر چند بسيار کوتاه زندگي خيلي لذت ميبرم.حتي گاهي اوقات اين تلخي ها و شيريني ها يه جورايي با هم هستن.در کنار همن.با هم عجينن.چون هيچ غم و شادي مطلق نيست.
با اين وجود معتقدم که زندگي با تمام لحظه هاي تلخ و شيرينش حادثه اي بسيار دوست داشتني و بسيار ساده س.
به سادگي اشک شوق توي چشماي مادري که داره بزرگ شدن دلبندشو ميبينه.
Free counter and web stats