Sep 30, 2002

امروز...

امروز هم واسه خودش يه روزيه.روزی که هرگز بر نخواهد گشت.امروز چيکار کردی!؟
رنجها راه منو به سوی پيروزی هموار ميکنند...راستی دنبال کتاب اخرين نفسهايم اثر لوئيس بونول ميگردم.ديروز غروب که بعد از کلی خستگی و جون کندن رسيدم خونه از دست همه و خودم عصبانی بودم.خستگی خستگی خستگی اخه تا کي ؛ولی خوب زياد طول نکشيددوباره روز جديد اومد و دنياي جديدي با خودش آورد.گاهي احساس ميكنم فرصت براي كارهايي كه ميخوام بكنم كمه..انگار هميشه وقت كم ميارم.....

Sep 24, 2002

آسمان مال من است...

من فکر ميکنم خدا هميشه با ادم هاست .حتی اوقاتی که آدم اصلا انتظار نداره باز هم بارون لطفش ميباره.امروز روز خوبی داشتم .سرشار از کار و فعاليت و خبر های خوش.البته....من در بزرگ شدن اهو سپری شدن روزهای جوونييم رو ميبينم .غمناکه.ولی غم شيرينيه.چيزايی رو از دست ميدی ولی چيزای ديگه ای بدست مياری.ديگه از تارهای سفيد توی موهام نميترسم .اونارو با نهايت عشق میپذيرم.
Free counter and web stats