امروزم از اون روزاست ها!ديشب تا صبح جون كندم و نتونستم بخوابم.مي خواستم زار بزنم.همش ياد فروزان با بلاگ آخرش ميافتادم.راستي چرا مرد؟چجوري مرد؟كي مرد؟كاش ميدونستم.مرگ به ما آدمها خيلي نزديكه شايد فردا ما هم نباشيم)البته دور از جون!!(
امروزم كه قربونش برم يه سرخر از اول صبح نشسته كنارم !!!دلم براش تنگ شده البته كاري بود كه خودم كردم يه جور احساس استقلال ميكنم كه خودم در مورد اين رابطه تصميم گرفتم اما خوب گاهي ميگم خاك تو سرت باز اونجوري دلت خوش بود كه شايد خبري ازش بشه حالا چي وحالا هي بشين و برو تو هپروت آخرش كه چي؟اصلا آخر چيه اول چيه همه چي همين يه لحظه است .لحظه هايي كه هميشه به هواي آينده اي كه اصلا معلوم نيست بياد يا نه كوفت ميشن!!
1 comment:
ديروز گذشته و ديگه بر نميگرده . کسي نميتونه تضميني براي ديدن فردا بده . تنها زمان حال مي ماند.
Post a Comment