درست سر مفتح اونجا كه از خيابون عباس آباد داري رد ميشي يه قسمتي هست كه خرابه واگه كمي دقت كني بالاي اون ساختمون مربوط به
تعميرگاه ماشين روي يه بشكه آب با گچ نوشتن : تهران تلخ است اولين بار كه چشمم بهش خورد خيلي رفتم تو فكر آخه كي ممكنه اين جمله فيلسوفانه رو بالاي اون بشكه بنويسه يعني اگه يارو يه وبلاگ داشت حتما خيلي هم خواننده داشت !!شايدم دست خط يه كارگر بيچاره شهرستانيه كه به دنبال آرزو هاِش پاشده اومده تهران هم جاي ما رو تنگ كرده هم اينكه خودش هيچي عايدش نشده بعد در يك لحظه احساس نوستالژي دوري از زادگاهش بهش دست داده و اين شاهكارو خلق كرده
! اما خودمونيم جملش در عين سادگي فوق العاده اس
چند روز پيش تو خيابون گاندي صحنه عجيبي ديدم .منتظر ماشين بودم و ماشين هاي مختلف و رنگارنگ از جلوم رد ميشدن كنار جوب چشمم خورد به يه پير مرد با ريش سفيد كه نشسته بود و از توي يه كيسه فريزر چيزي بر ميداشت و ميخورد نميدونم اونو از جايي پيدا كرده بود يا نه ولي چيزي كه توجهمو جلب كرد اين بود كه پير مرد با هر لقمه نون خشكي كه به دهنش ميذاشت سرشو بلند ميكرد و چند ثانيه با خدا راز و نياز و شكر گزاري ميكرد.........ما آدما بعضي هامون اگه دنيا رم داشته باشيم سير نميشيم و بعضيا براي يه تكه نون خشك پيدا كرده از كنار خيابون ...........ديگه چيزي نميگم.
2 comments:
شايد خودخواهي باشه اما دوست دارم اين وبلاگ براي هميشه مال من و تو بمونه , دوست دارم فقط مطالبش برا من باشه.
سلام
.................................................................................................................................................................
Post a Comment