ميدونم مناسبت خاصي نداره ، اما متن زير مصاحبه ايه که سالها قبل با فروغ فرخزاد انجام گرفته.ديروز داشتم ميخوندمش.بدون هيچگونه تحريفي اونو اينجا آوردم .بدنيست شما هم بخونين:
(( حرف زدن در مورد شرح حال به نظر من يک کار خيلي خسته کننده و بي فايده اي است.اين يه واقعيته که هر آدم که به دنيا مياد يه تاريخ تولدي داره اهل شهر يا دهي است توي مدرسه اي درس خوانده يک مشت اتفاقات خيلي معمولي و قراردادي توي زندگيش اتفاق افتاده که بالاخره براي همه مي افتد مثل توي حوض افتادن دوران بچگي يا مثلا تقلب کردن دوره مدرسه ،عاشق شدن دوره جواني و از اين جور چيزها.))
((فکر ميکنم همه آنها که کار هنري ميکنند علتش يا حداقل يکي از علت هايش يکجور نياز ناآگاهانه است به مقابله و ايستادگي در برابر زوال، اين ها آدمهايي هستن که زندگي را بيشتر دوست دارن و ميفهمند و همينطور مرگ را.کار هنري يکجور تلاشي است براي باقي ماندن و يا باقي گذاشتن خود و نفي معني مرگ.گاهي اوقات فکر ميکنم درست است که مرگ هم يکي از قوانين طبيعت است اما انسان تنها در برابر اين قانون است که احساس حقارت و کوچکي ميکند.مسئله ايست که هيچ کاريش نميشود کرد.حتي نميشود براي از ميان بردنش مبارزه کرد.فايده ندارد.بايد باشد.خيلي هم خوب است.اين يک تفسير کلي است که شايد هم احمقانه باشد.اما شعر براي من مثل رفيقي است که وقتي به او ميرسم ميتوانم راحت با او درددل کنم.يک جفتي است که کاملم ميکند ،راضيم ميکند ،بي آنکه آزارم بدهد.بعضي ها کمبود هاي خودشان را در زندگي با پناه بردن به آدم هاي ديگر جبران ميکنن..اما هيچوقت جبران نميشود.اگر جبران ميشد آيا همين رابطه خودش بزرگترين شعر دنيا و هستي نبود؟
رابطه دو آدم هيچوقت نميتواند کامل و يا کامل کننده باشد،بخصوص در اين دوره.به هر حال بعضي ها به اينجور کارها پناه ميبرند.يعني ميسازند و بعد با ساخته خود مخلوط ميشوند و آنوقت ديگر چيزي کم ندارند.شعر براي من مثل پنجره است که هروقت به طرفش ميروم خود به خود باز ميشود.من آنجا مينشينم ونگاه ميکنم ،آواز ميخوانم ،داد ميزنم ، گريه ميکنم ، با عکس درختها قاطي ميشوم و ميدانم که آنطرف پنجره يک فضا هست و يک نفر ميشنود.يک نفر که ممکن است ۲۰۰ سال بعد باشد، يا ۳۰۰ سال قبل وجود داشته.فرق نميکند.وسيله ايست براي ارتباط با هستي ، با وجود، به معني وسيعش.خوبيش اين است که آدم وقتي شعر ميگويد ميتواند بگويد : من هم هستم . يا من هم بودم.در غير اينصورت چطور ميشود گفت که :من هم هستم يا من هم بودم....))
فروغ فرخزاد ۱۳۴۵-۱۳۱۳
3 comments:
سلام .خوبی؟ مرسی که منو تنها نمیزاری و به من سر میزنی . ولی حدست زیاد درست نبود . اگه میخوای بدونی باید بیای بخونی . خوشحال میشم نظرتو بشنوم . موفق باشی. بای بای
هميشه نوشته هات رو دوست دارم
سبز .............
Post a Comment