قضيه اين شيرهاي شما ( با فتحه شين) هم واسه خودش معضلي شده ها.ديروز خبري رو ميخوندم در مورد مدرسه هاي جنوب شهر و اينکه خيلي از والدين به خاطر مشکلات مالي و داشتن چند تا بچه مدرسه اي نميتونن آبونمان شير رو به مدرسه پرداخت کنن.به خاطر همين توي مدارس ، توي يه نيمکت ،يه بچه با خوشحالي شيرشو سر ميکشه و بچه کناري فقط به اون نگاه ميکنه....ياد بچه هايي افتادم که قربوني فقر پدر مادر شدن.
از محل کارم که اومدم چشمم افتاد به يه بچه که فال حافظ ميفروخت ، يه فال خريدم ، نه به خاطر فال ، هوا آفتابي بود ، خيابون شلوغ و پر سر وصدا.ديگه روز نامه هم نميخوندم .پس چرا داشتم گريه ميکردم.........
6 comments:
سلام..من 23 سالمه
سلام. ممنون از لطفت. شعرهايي كه بين ستاره قرار ندارند از نوشته هاي خودم هستند . موفق باشي:)
سلام آهوجون! مرسي.
ميدوني بعضي وقتا با خودم فكر ميكنم كه اين انصافي رو ميگن خدا داره پس كجاست؟
آهوجون ! راستي لينكتو گذاشتم توي وبلاگم :)
سلام آهوی عزيز،
سپاس از محبتت،
سبز باشی و لبريز از اميد...
خيلي تلخه آدم گرفتار چيزي بشه كه حقش نيست ........... و تلخ تر از اون دوستي هاي در حال شكل گرفتنه كه بي هيچ دليلي فروپاشي ميكنه ..............تا هميشه سبز باشي
Post a Comment