Jan 6, 2003


يک سال بود بهش فکر نميکردم.يعني سعي ميکردم ديگه به فرصتي که از دست رفته فکر نکنم.
يک سال پيش تموم مراحل هفت خوان استخدام رو پشت سر گذاشته بودم.فقط مونده بود مصاحبه آخرش.بعد يهو وسط کار به دليلي که براي من موجه بود و براي خيلي ها غير موجه(البته هنوزم گاهی با عکس العمل ديگران در موجه بودنش ترديد ميکنم ! ) رفتم و از استخدامم انصراف دادم.من به دليلم ايمان داشتم.ميدونستم پشيمون نميشم.
امروز يه تلفن دوباره منو يادش انداخت.
بعضي کارا به چه قيمتي آخه؟ به قيمت از دست دادن فرصتي که ديگه بدست نمياد؟
مسلما سالها بعد اگه آهو کوچولو به دلايلي مشابه بخواد بره و از من دور باشه، هيچوقت به خودم اين حقو نميدم که به خاطر کاري که سالها پيش به خاطر تنها نذاشتنش کردم ازش بخوام کنارم بمونه.هرگز اين کارو نميکنم.هرگز مانع پيشرفت و آيندش نميشم .هرگز مجبورش نميکنم بمونه کنارم و پرواز نکنه.هرگز پر پروازشو نميچينم.با تصور کردن اين تلافي اجباري هم حالم بد ميشه.
اما خوب پيشرفت شغلي من چي؟ هدف من چي ؟محکوم به کدوم جبر شد؟هر چي فکر ميکنم چي بگم هيچي نميتونم بگم.
گاهي از تصور کردن همچين شرايطي که هيچ قدرت انتخابي وجود نداره و ما آدما فقط واسه دل خوشي خودمون اسمشو فداکاري ميذاريم هم حالم بد ميشه.

11 comments:

Arad said...

moshkelet kojast?

كيوان said...

سلام...ممنون از اينكه بهم سر زدي!...بچه اي بدنيا مياد و چون بدنيا اومده بزرگ ميشه و محبت هم ميبينه!!بعدش به خاطر اين محبتها مديونه!!...اينم چيزيه كه من نميفهمم...تو به چشم اينكه بچت يه روزي محبتهاتو تلافي كنه بهش محبت نميكني...اما در مورد كارت...It's up to you!Just you and you....Don't care about what people would say ...تصميم سختيه...فعلا...

reza-b said...

سلام ،آره راست ميگي
بعضي لحظه ها واقعآ آدم دستش بسته اس ،اون موقع تنها راه فرار اينكه خودمون رو گول بزنيم.
روزنگار خوبي داري ،موفق باشي.

reza said...

سلام...خدا بزرگ ..هميشه يه راهی هست....

elham said...

تو خوبی
و من بدی نبودم
ترا شناختم و همه ی حرف هایم شعر شد ، سبک شد
عقده هایم شعر شد همه ی سنگینی ها شعر شد
بدی هایم شعر شد ، سنگ شعر شد علف شعر شد دشمنی شعر شد
همه شعرها خوبی شد


آسمان نغمه اش را خواند ، مرغ نغمه اش را خواند، آب نغمه اش را خواند
بتو گفتم . " - گنجشک کوچک من باش
تا در بهار تو من درختی پر شکوفه شوم "
....
....
دلم می خواهد خوب باشم
دلم می خواهد تو باشم و برای همین راست می گویم


نگاه کن
با من بمان

... said...

... اميدوارم يادت نره دوست داشتن يعنی ديدن دنيا از چشم اون ... اگه اونو حتی برای يه لحظه خوشحال کردی  تمام دنيا ارزانی تو شده شک نکن

reza-b said...

سلام آهوی عزيز ممنون که به من سر زدي.كامياب و كامروا باشي. منتظر نظراتت هستم .
راستي خوشحال ميشم اگه يك Banner برام بفرستي تا توي روزنگارم بذارمش.

پدرام دانش said...

سلام ؛ مطلبتون رو خوندم و چون بطور دقیق اون رو درک نکردم؛ اجازه بدین نظرمو در موردش ابراز نکنم. ولی می تونم یه پیشنهاد تقدیم کنم که فکر می کنم وصف حال شما باشه : وقتی یک موقعیت یا یک فرصت مثلا طلایی رو  به اشتباه قبول یا رد می کنین و به خاطرش زیان شدیدی رو متحمل می شین ؛ هرگز دوباره بهش فکر نکنین چون افسوس و ماتم برای هر ناملایمتی ؛ از ضرر و زیانی که برای اون اشتباه پرداختین سنگین تر و کشنده تره . احتمالا خودتون هم این رو می دونستین ؛ درست نمی گم ؟؟!! روز و روزگار بر شما خوش باد .

جواد said...

سلام، خيلي ممنون كه بهم سر زدي، بازم از اينكارا بكن، باعث افتخاره. در ضمن زياد سخت نگير، نگي دارم نصيحت ميكنم ولي وقتتو با گذشته ها تلف نكن. موفق باشي...................

نوشی said...

آهو جان مشکل را در خودت حل کن... برای من هيچ سخت نبود ترک کردن کاری که در آن هفت سال زحمت کشيده بودم... وقتيکه بچه دار شدم...

elham said...

« مي نويسمت، مي نويسمت و به همگان نشانت خواهم داد، نشانت خواهم داد و به همگان ثابت خواهم کرد که من نيز بسان مجنون و فرهاد افسانه ام، تلخ افسانه اييم سزاوار خروش، گريه و سزاينده ي تمسخر. خواهم خنديد من نيز خواهم خنديد به خويش و به اينان کاينسان مرا عاشق پنداشته اند... با دستاني آغشته به خون مي نويسمت، آغشته به قلم، به خون قلم به جوهره ي عشق، با همين دستها مي نويسم و با همين دستها رسوايتان خواهم کرد آنسان که خود شده ام، رسواي رسوا....»
ضمننا مطلب برای يادداشت ۱۰ دی ننوشته بودی که بخونم...

Free counter and web stats