Mar 31, 2003
اصلا نميتونم تصوير مجروح هاي جنگ رو ببينم.تا ميان روي صفحه تلويزيون فوري کانالو عوض ميکنم.وقتي هيچ کاري نميتونم براشون بکنم انگار ميخوام ازشون فرارکنم .به جاش دستي روي سر دخترم ميکشم که داره توي آرامش بازي ميکنه.هزار تا چرا مياد توي ذهنم.جوابي براشون پيدا نميکنم.مردا،زنها، بچه ها...بچه ها...کاري ندارم به اينکه کي برنده بشه خوبه يا بده.بعضي از جنگ ها اصلا برنده و بازنده ندارن.همه يه جورايي بازندن.اينو ميدونيم.تنها چيزي که باعث ميشه در موردش بنويسم همون احساسيه که موقع ديدن بچه هاي مجروح و گريون بهم دست ميده. کانالو عوض ميکنم نه به خاطر اينکه ازشون بدم مياد.نه.به خاطر اينکه تحمل ديدن زجرشونو ندارم.هيچ کاري هم نميتونم بکنم.از خودم بدم مياداينجور موقع ها.يه جايي بچه ها دارن زير آوارها با انبوهي از ترس روز ها رو سر ميکنن.يه جايي همين نزديکي ها.اين بچه ها دارن تاوان چي رو پس ميدن؟حقشون نيست...
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment