- ميدوني ؟اصلا تقصير از منه
- چطور؟
- آخه اگه من اون روزا اونقدر دوستت نداشتم،اگه ميتونستم رفتنتو راحت بپذيرم،الانم ميتونستم برگشتنتو راحت بپذيرم.ولي خوب اينطوري نشد.
-ميدوني..
-تو عشق منو نسبت به خودت به زور از چنگم درآوردي
-ببين..
-تو اونو از دستام از قلبم كشيدي بيرون انداختي زير پات لگد مالش كردي
-گوش كن..
-تو از من ديگه چه انتظاري داري؟
- من دلم ميخواد..
-تو چي دلت ميخواد؟زندگي دوباره؟ يا نكنه فكر ميكني فقط تو دلت ميخواد، يعني من آرزو نداشتم؟ ندارم؟منم خيلي چيزا دلم ميخواست.اما حالا ديگه نميتونم.حالا ترجيح ميدم اون آرزو ها رو به گور ببرم تا دوباره اسيرم نكنن.بخدا ديگه نميتونم. نميتونم.نميتونم.نميتونم.
- تو..
- من چي؟ الان اومدي بگي من حق داشتم؟من حق دارم؟چه فايده.چه فرقي ميكنه حالا اگه بدونيم كي حق داشته و كي حق نداشته؟چيزي عوض ميشه؟ سالهاي رفته برميگردن؟
- سكوت
- سكوت
- حالم خوب نيست.
-من كاري نميتونم برات بكنم.حالت تهوع بهم دست ميده از تجربه كردن اين لحظه ها.كه نتونم برات كاري كنم.كه نخوام برات كاري كنم شايد.فقط برات آرزوي سلامتي ميتونم بكنم.اميدوارم حالت خوب شه.
-....
-....
بوق ممتد.
*******
برداشت دوم:
يه كافي شاپ.
- چهره’ تو شبيه زنهاي اروپاي شرقيه..چشماي درشت.صورت استخوني.گونه هاي برجسته.
خصوصا كه انگار يه غمي پشت اين چهره پنهانه.غمي كه گاهي اوقات بدجوري توي چشم مياد..
حالا اولاش به كنار، ولي آخريشو بدجوري راست گفت!
*******
برداشت آخر:
يه سيگار توي تاريكي آتيش زدم.
كشيدم.
به خودم گفتم من حالم خوبه.اصلا جايي واسه ناراحتي وجود نداره.مهم نيست.اصلا مهم نيست.تازه اينطوري خيلي بهتره.
خوابيدم.
حتي يه لبخند هم توي تاريكي زدم.يعني همه چيز خوبه.
واقعا فرقي نميكرد.
مگه چهره’ سنگي هم ناراحت ميشه؟
مگه چهره’ سنگي هم گريه ميكنه؟
چهره’ سنگي بيخياله.راحته.آزاده.خودشو درگير هيچي نميكنه.همه چيزو راحت ميگيره.اهميت نميده.مواظبه تا با گريه دو طرف لباش خط نيفته.مواظبه تا با گريه روي چشماش پف نكنه.آخه چهره سنگي بايد هميشه زيبا باشه.مرتب باشه.مقبول باشه.
....
.....
.......
..........
..............
گريه هاي پشت نقاب
مثل هميشه بي صدان.
No comments:
Post a Comment