.
.
نوشتم.ديليت كردم.باز نوشتم.باز ديليت كردم.گيرم كه همه غرغرهامو اينجا نوشتم.آخرش كه چي........؟
Aug 31, 2003
Aug 28, 2003
شعر اندوه
.
عشق تو،
غم را به من آموخت.
و من روزگاريست به زني محتاجم كه غمگينم كند.
به زني كه ميان بازوانش چون گنجشك گريه كنم.
به زني كه تن پاره هايم را چون شكسته’ بلورگرد آورد.
عشق تو،
به من آموخت كه از خانه بيرون بزنم،
و پياده رو ها را شانه كنم به جستجوي چهره’ تودر باران، در چراغ خودروها
و سايه ات را دنبال كنم
حتي در صفحه آگهي.
عشق تومرا آموخت ساعتها به تهي خيره شوم،
به جستجوي گيسواني كولي
كه زنان كولي رشكش ببرند.
به جستجوي چهره اي و صدايي ، كه تمام چهره ها و صدا ها باشد.
بانوي من!
عشق تو
به شهر هاي اندوهم برد.
جايي كه پيشترنرفته بودم
و نمي دانستم كه اشك ، همان انسان است
و انسان بي اندوه ، تنها خاطره اي از انسان است.
عشق تو مرا آموخت كه عشق، چگونه زمان را ديگرگون ميكند.
و وقتي عاشقم زمين از گردش باز مي ماند.
عشق تو مرا آموخت كه تو را دوست بدارم در همه اشيا’
در درختي عريان
در برگهاي خشكيده
در هواي باراني
در طوفان
در قهوه خانه اي كوچك
كه هر غروب قهوه تلخم را در آن مي نوشم.
عشق تو
مرا آموخت كه شب، غم غريبان را چند برابر مي سازد.
عشق تو مرا آموخت
بي اشك بگريم.
عشق تو غم را به من آموخت.
و من روزگاريست به زني محتاجم كه غمگينم كند.
به زني كه ميان بازوانش چون گنجشك گريه كنم.
به زني كه تن پاره هايم را چون شكسته’ بلورگرد آورد.
برگزيده از شعر بلند اندوه،سروده’ نذار قباني در سوگ همسرش
عشق تو،
غم را به من آموخت.
و من روزگاريست به زني محتاجم كه غمگينم كند.
به زني كه ميان بازوانش چون گنجشك گريه كنم.
به زني كه تن پاره هايم را چون شكسته’ بلورگرد آورد.
عشق تو،
به من آموخت كه از خانه بيرون بزنم،
و پياده رو ها را شانه كنم به جستجوي چهره’ تودر باران، در چراغ خودروها
و سايه ات را دنبال كنم
حتي در صفحه آگهي.
عشق تومرا آموخت ساعتها به تهي خيره شوم،
به جستجوي گيسواني كولي
كه زنان كولي رشكش ببرند.
به جستجوي چهره اي و صدايي ، كه تمام چهره ها و صدا ها باشد.
بانوي من!
عشق تو
به شهر هاي اندوهم برد.
جايي كه پيشترنرفته بودم
و نمي دانستم كه اشك ، همان انسان است
و انسان بي اندوه ، تنها خاطره اي از انسان است.
عشق تو مرا آموخت كه عشق، چگونه زمان را ديگرگون ميكند.
و وقتي عاشقم زمين از گردش باز مي ماند.
عشق تو مرا آموخت كه تو را دوست بدارم در همه اشيا’
در درختي عريان
در برگهاي خشكيده
در هواي باراني
در طوفان
در قهوه خانه اي كوچك
كه هر غروب قهوه تلخم را در آن مي نوشم.
عشق تو
مرا آموخت كه شب، غم غريبان را چند برابر مي سازد.
عشق تو مرا آموخت
بي اشك بگريم.
عشق تو غم را به من آموخت.
و من روزگاريست به زني محتاجم كه غمگينم كند.
به زني كه ميان بازوانش چون گنجشك گريه كنم.
به زني كه تن پاره هايم را چون شكسته’ بلورگرد آورد.
برگزيده از شعر بلند اندوه،سروده’ نذار قباني در سوگ همسرش
Aug 27, 2003
Aug 26, 2003
Aug 24, 2003
Aug 21, 2003
Aug 16, 2003
Aug 4, 2003
.
.
من چند روزي نيستم.يعني هستم ولي آپديت نميكنم. يه جراحي در پيش دارم.اميدوارم كه توي اولين فرصت بازم بيام ميونتون.دلمم براتون تنگ ميشه.
براي تك تكتون...
اين شعرم بخونين كه دست خالي از خونه ام نرفته باشين:
................
از قلب من كه دشت بزرگيست
دشتي براي زيستن باغهاي مهر
غم با تمام تيرگيش كوچ مي كند.
در نور پاك صبح
اندام من ز خواب گران مي شود تهي
در دستهاي من
گويي توان گمشده اي يافت مي شود.
از قلب من كه دشت بزرگيست
دشتي براي زيستن باغهاي مهر
اينك گياه دوستي جاودانه اي
سر مي كشد ز نور توان بخش آفتاب
آوند اين گياه پر از خون آشتي ست
من اين گياه را
تا بارور شود
با نو گياه دوستي دستهاي تو
پيوند مي زنم
زنده ياد فرخ تميمي
...................
به اميد ديدار
.
من چند روزي نيستم.يعني هستم ولي آپديت نميكنم. يه جراحي در پيش دارم.اميدوارم كه توي اولين فرصت بازم بيام ميونتون.دلمم براتون تنگ ميشه.
براي تك تكتون...
اين شعرم بخونين كه دست خالي از خونه ام نرفته باشين:
................
از قلب من كه دشت بزرگيست
دشتي براي زيستن باغهاي مهر
غم با تمام تيرگيش كوچ مي كند.
در نور پاك صبح
اندام من ز خواب گران مي شود تهي
در دستهاي من
گويي توان گمشده اي يافت مي شود.
از قلب من كه دشت بزرگيست
دشتي براي زيستن باغهاي مهر
اينك گياه دوستي جاودانه اي
سر مي كشد ز نور توان بخش آفتاب
آوند اين گياه پر از خون آشتي ست
من اين گياه را
تا بارور شود
با نو گياه دوستي دستهاي تو
پيوند مي زنم
زنده ياد فرخ تميمي
...................
به اميد ديدار
Aug 3, 2003
.
.
من برگشتم.من و جناب هكر!خيلي محترمانه!با هم به توافق رسيديم.اصولا" چون توي اين مدت كه وبلاگ مي نويسم اولين بار نبود كه اين بلا به سرم ميومد!واسه همين اين دفعه با بكار گيري تجربيات گذشته فقط در كمال خونسردي! منتظر تغيير شرايط موندم.5 روز پيش هم يه ايميل ازش گرفتم كه ميخواد پسوردمو پس بده.امروز جوابشو دادم.و پسوردم بهم برگردونده شد.حالا اين وسط خودش به قول خودش به چه اهدافي مي خواسته برسه و آيا رسيده يا نرسيده ديگه خدا داند!ميون هكر ها اينجوريشو ديگه نديده بودم.!!
به هر حال من برگشتم!!
.
من برگشتم.من و جناب هكر!خيلي محترمانه!با هم به توافق رسيديم.اصولا" چون توي اين مدت كه وبلاگ مي نويسم اولين بار نبود كه اين بلا به سرم ميومد!واسه همين اين دفعه با بكار گيري تجربيات گذشته فقط در كمال خونسردي! منتظر تغيير شرايط موندم.5 روز پيش هم يه ايميل ازش گرفتم كه ميخواد پسوردمو پس بده.امروز جوابشو دادم.و پسوردم بهم برگردونده شد.حالا اين وسط خودش به قول خودش به چه اهدافي مي خواسته برسه و آيا رسيده يا نرسيده ديگه خدا داند!ميون هكر ها اينجوريشو ديگه نديده بودم.!!
به هر حال من برگشتم!!
Subscribe to:
Posts (Atom)