Oct 8, 2003

.
يكي ميگفت:بودن يا نبودن....مسئله اينست.
آهو ميگه:تن دادن به تجاوز يا تن ندادن به تجاوز و بعنوان پاداش حلق آويز شدن....مسئله بالاخره كدامست؟


راستي زنان تمام نشده رو هم فراموش نكنين.

''''''''

... روي خاك ايستاده ام

با تنم كه مثل ساقه ي گياه

باد و آفتاب و آب را

مي مكد تا زندگي كند

باروَِر ز ميل

باروَر ز درد

روي خاك ايستاده ام تا ستاره ها ستايشم كنند

تا نسيم ها نوازشم كنند ...



Oct 6, 2003

.
Antifeminismic truth

داشتم خبر مربوط به اعتراف شهلا (همسر صيغه اي محمدخاني) به قتل لاله(همسراول محمد خاني) رو مي خوندم.مونده بودم كه چطوريه كه يه زن حاضر مي شه مثلا براي بدست آوردن عشق تمام و كمال يه مرد دست به يه همچين كار احمقانه اي ( به نظر من احمقانه ست ،شما رو نمي دونم ) بزنه.
اشتباه نكنم يه زماني بود كه آقايون سر يه خانم دوئل مي كردن...






Oct 4, 2003

.
من منتظر اولين بارون پاييزم.
هنوز زنده ام.
هنوز هم خيابون ها رو تماشا مي كنم.
هنوز هم دوست دارم زير بارون پاييزي راه برم و صداي برگ هاي زرد رو زير قدم هام بشنوم.
هنوز هم با ريزش بارون پاييز تمام غمهاي عالم رو مي ريزن توي دلم و من بازم دوسشون دارم.
هنوز هم منتظر معجزه هستم.
امسال هم مي ره كه آروم آروم تموم بشه.ولي مهم نيست.من هيچوقت در زمان زندگي نكرده ام.به نظرم هيچ كس ديگه هم هيچ وقت در زمان زندگي نكرده.
من ميون حادثه ها زندگي مي كنم.فاصله ميون اين حادثه ها انگار خاليه.خالي خالي
امسال هم در اين روز و در اين ساعت يه حادثه ديگه براي من بوجود اومده.
قرار شده گاهي هم اينجا بنويسم.
نوشتن در جايي كه مال من و امثال منه براي من راهيه براي پاسخ دادن به زندگيم.
به زنده بودنم
به زن بودنم
به تمام نشدني بودنم
بلكه راهي باشه براي ادامه دادن و بخشيدن و دريافت كردن و رها شدن....




Oct 2, 2003

.
از وبلاگ شرقي:

زن چينی همسايه گلدانهای کوچک خود را آب می دهد و شوهرش آرام و بی خيال ته مانده های يک بعد از ظهر کسالت آور را در خاکستر آخرين سيگار مدفون می کند. تکه ابر تيره ای کنار می رود و مرا خالص تر از لحظه پيش می کند. نيتی می کنم و جورابهای خيسم را به سرشاخه های کاج جلوی پنجره گره می زنم. خانه ام زيباتر از گذشته می شود و درختان و گلها سر زنده تر از من. اگر از اين خانه نروم نرده های بالکن کوچکم را رنگ خواهم زد. اگر از اين خانه نروم يک عروسک کوچک باران از پشت پنجره آويزان می کنم. اگر از اين خانه نروم کنج هر ديواری به يادگار خطی می نويسم. اگر از اين خانه نروم پشت چرخ سفالگری خواهم نشست و پرنده ای خلق خواهم کرد از خاک تشنه گلدانها. اگر از اين خانه نروم ......
با شما صحبت می کنم ای تمامی روزها و شبهای آينده، خطهای آشفته کف دستانم خبر از کدامين راز ناگفته می دهند وقتی که من چيز تازه ای خلق نمی کنم.


Free counter and web stats