شب قبل از انتخابات
توي خيابون انقدر كاغذ ريخته بود كه كف خيابون سفيد شده بود از كاغذ .پوستر هاي جورواجور.كوچيك و بزرگ.شعار هاي جور واجور. ژست هاي جور واجور مضحك. دست زير چونه، با لبخند و گل و بلبل.
يهو به فكرم رسيد كه خدا مي دونه شكم چند تا بچه خيابوني رو مي شد با پول چاپ فقط همين پوستر ها سير كرد و لباس گرم تنشون كرد.
ما ملت بدبختي هستيم.
8 comments:
حتی نمی تونی فکرش رو بکنی ...راستی سلام ...
اينا در برابر کاغذ پاره های توی جيبشون هيچه
چی بگم...
سلام دوست من. چيز خاصی نبود. فقط اينکه اگه صدای پلیر وبلاگ من در نمیاد، حتی با زدن دکمه play، ميتونيد از آدرس فايل های صدا مستقيما استفاده کنيد. در ستون سمت چپ وبلاگ لينک به فايل صدای هر يادداشت در کنار لينک خود يادداشت وجود داره.
رسيدن به قدرت همه اين چيزارو ميطلبه.........!
داشتم از جلوی یکی از این ستادا رد می شدم. یه پسر بچه شش هفت ساله ژنده پوش با یه بسته آدامس ایستاده بود و التماس می کرد تا ازش آدامس بخرن. آقای کاندیدا تشریف فرما شدن. یکی در ماشین آن چنانی نماینده آینده مردم را بازکرد و یکی دیگه با جیغ و داد راه پیش پای حضرت رو خلوت می کرد. و همونطور که قدم رنجه می فرمودن یه دستی اون پسرک رو هل داد تا توی دست و پا نباشه. باهات موافقم ما ملت کاملا بدبختی هستیم.
سلام . ديگه از شما خبری نشد دوست خوب به ناهه ات جواب دادم همون وقت
عزيز دلم : ما ملتی هستيم که غصه های دلمان نداشتن هايمان درد هايمان بی کسی هايمان و تلخی هايمان سر به آسمان گذاشته است آيا کيس آن بالا ها يا اين پايين ها حتی ما را نمي بيند؟؟؟
Post a Comment