نوستالژيك
ميري سفر.خوش سفر باشي.
منم قرار بود برم.ولي نرفتم.
مي خوام هيجده ساله شم !
مي خوام از روز آخر جشنواره استفاده كنم و برم با نسرين سينما.بعدشم مراسم اختتاميه .چه مي دونم.يه جايي كه منو وصل كنه به اون وقتا. همون وقتا كه نسرين تو جشنواره با پررويي تموم و با نيش باز از هنرپيشه ها امضا مي گرفت !چه كارا ! اصلا" دلم ميخواد بازم بريم سينما افريقا.مثل دوازده سال پيش. همون سالي كه بعد از تموم شدن يه سئانس فيلم با نسرين فرار كرديم از پله ها رفتيم بالا تا رسيديم به پشت بوم سينما و اونجا توي چله زمستون قايم شديم تا از سينما بيرونمون نكنن و بتونيم فيلم سئانس بعدم ببينيم و انقدر خنديديم كه خودمونو خيس كرديم و اونقدر اون بالا مونديم تا يه سئانس تموم شد و يواشكی اومديم پايين اما هركار كرديم آخرشم نذاشتن كه فيلم سئانس بعدو ببينيم. چه ديوونه هايي بوديم ! اصلا" مي خوام ديوونه شم. مثل اون وقتا.بي غم. بي خيال.مي خوام فكر كنم كه اين فيلما هم مثل فيلماي اون سالهان.نرگس..شايد وقتي ديگر.. منم بشم مثل اون سالها.
مي خوام بشينم توي تاريكي سينما فيلم ببينم و چيپس بخورم و اشك بريزم.
مي خوام دو روز به خودم مرخصي بدم.به مغزم.به افكارم.افكاري كه دارن ريز ريز مثل موريانه تمومم مي كنن.
مي خوام دختركو هم بفرستم مرخصي.طفلك خسته شد از بس قيافه’ منو ديد.اما فقط دو روزها.چون بيشتر طاقت ندارم.
مي خوام تنها بشم.قهوه بخورم.آهنگ گوش كنم.كتاب بخونم.تو نت بچرخم. اصلا"مي خوام يه خواب بعد از ظهر زمستوني بكنم.
بدون دخترك.
بدون تو.
مثل هيجده سالگيم.
15 comments:
دلم رو نسوزون. خوش به حالت. کاش همه با هم بوديم...خوش باش خيلی خيلی...
شايد يکی هم نه چندان دور از ۱۸ سالگی مث من توی شب تعطيلی نشسته و داره برای خودش گريه می کنه...يه جای دلخوش بودن ها می لنگه هميشه...
منم ياد بيست سالگيم افتادم شنبه شب. وقتی تو صف مامولک وايسادم و با کارت بعد از يک ساعت و ربع بعنوان نفر سوم از آخر رفتم تو و روی زمين نشستم ياد جشنواره سال ۷۰ افتادم. عين خر تو صف برفی وايسادم و بليط گيرم نيومد. ولی لذت اون موقع حتی با ديدن مامولک هم برام بوجود نيومد. چی رو از دست داديم ما؟
im so sorry. i used to condone the tickets. if i knew that every one was serious as much as you i'd give them but it is too late to change the case. the last one was Kimiaey's film that i hate him and his repetitions
سلام
عيدت مبارک.
وبلاگ خوبی داری.
به ما هم سر بزن
negaran nabash ma ham gharar bood berim safar vali nemirim be ma ham sar bezan yani choon kasi sar nemizane shayad to avalish bashi
برا تجديد قوا بد هم نيست
...و اسمم را بر اساس وصيتنامهي پدربزرگ عموي گوسفند همسايه گذاشتهاند «گوسفنديار». البته در اين سنوسال، شما آدمها به من ميگوييد بره. من امروز طرفهاي عصر به دنيا آمدهام. حرفهاي اولِ نوشتهام مال ميشل (MISHL) است. ميشل چون دنبهاش شبيه L است، اسمش را گذاشتهاند ميشل. مدتي توي يک مزرعهي باکلاس زندگي کرده و حالا که برگشته، حرفهاي عجيبي ميزند و کارهاي غريبي ميکند. مثلاً به خودش ادکلن «ميشيگان» ميزند، روي سمش را لاک زده، برق پوزه ميمالد و از اينجور کارهاي غير گوسفندي! ...
مثل هيچده سالگی...ای کاش!!!
سلام
من تازه به جمع شماها پيوسته ام
از اينکه اينجا هم اسم اهو را می شنوم خيلی خوشحالم
اهوی عزيز اميدوارم که گرفتار گرگ بيابان نشوی
سلام ...آهود جونم همونطور گذشت که می خواستی يا نه ؟! فکرت همه جا رفت و رفت و رفت ؟!
ياد باد آن روزگاران ياد باد
يادش به خير به قول سپينود کاش باهم بوديم
خيلی هم کار خوبی ميکنی. همه ما به تنهايی و آرامش نياز داريم. منم گاهی اهالی خونه رابه زور ميفرستم بيرون تا نفس بکشم ولی خوب اکثرا بعد از نيم ساعت بهشون زنگ ميزنم و ازشون ميخوام که برگردن... ولی همون نيم ساعت کلی من را شارژ ميکنه.
فکر نمی کنی تعطيلی بيشتر از دو روز شده؟
Post a Comment