هذيانهای عصر جمعه
نه... من تنها نيستم.دخترك هست.همان کسی كه وقتی خسته از كار به خانه بر می گردم در را به رويم باز می كند و با لبخندش و با آغوشش می خواهد به جنگ تمام خستگی هايم برود.همانی كه خوراكی های داخل قفسه هاي آشپزخانه از دستش در امان نيستند و خدا به داد روز های تعطيل برسد كه تلويزيون است و دخترك است و زير و رو كردن قفسه ها.من تنها نيستم.مادر هست.همان کسی كه هميشه با دقتی وسواس گونه تكه های خوب غذا را برای من جدا می كند و هنوز باورش نشده كه من نيز خود مادری سی و سه ساله ام.من تنها نيستم.پدر هست.همان کسی كه از فرط پيری ديگر نمی توانم از دغدغه های كاريم برايش حرف بزنم مبادا كه رنجورتر شود اما هست.هست كه در سكوت بازی دخترك را تماشا كند و هر از چند گاهی با قربان صدقه ای او را به خود بخواند.من تنها نيستم.دوستانم هستند.همانهايی كه گاهی صدای قهقهه هايمان به آسمان می رسد و گاهی قهر و آشتی ها به ذهنمان نقش می بندد.من تنها نيستم.تو هستي.در روياهايم.در خواب هايم.در خاطراتم.در خيابان هايی كه بی تو از آنها گذر می كنم.دررستورانهايی كه بی تو در آنها غذا می خورم.در روزهايی كه بی تو آغاز می كنم. و شبهايی كه بی تو سر بر بالين می گذارم.تو هستي.تو با لجاجتی وصف ناپذير در خاطرم هستی و من ديگر تلاش نمی كنم كه از ذهنم برانمت.می گذارم بماني.تا هر وقت كه بايد.
می بيني؟ من تنها نيستم...
15 comments:
سلام عزيز وبلاگ جالبی داری .اميدوارم شاهد پيشرفتهای روز افزونت باشم..اگه با تبادل لينک موافقی برام پیغام بزار
«من تنها نيستم.تو هستي.در روياهايم.در خواب هايم.در خاطراتم.در خيابان هايی كه بی تو ...» خیلی خیلی قشنگ بود، خیلی، خیلی...
و چه زيباست بودن اين ؛ هست ها؛ که انگيزه ای برای ديدن دوباره طلوع به انسان ميدهند.
به هر طرف كه رو كني وجه اونو مي يابي .. و چه خوبه كه اون با شماست هر جا كه باشيد ..
سلام .
چه خونسرد وچه صادقانه هنوز هم لجبازی ميکنی (می بينی ؟من تنها نيستم ) چه دير متولد شده ای در هياهوی نسلی که عاشق نيست . در خيل تماشاگران که گرداگرد تو ايستاده اند به تماشا مشغولم ،سيب های ترس را که به سر شاخه های زندگی گره خورده اند يکی يکی قيچی ميکنی وبه زمين ميريزی اما طعمشان را نمی توانی ومن برايت هورا ميکشم وميروم ....
( پستانهای نور هديه نوشته ات )
جواب اين تنهايی سکوتی است غوغاآميز
ای کاش درختی باشم /تا همه تنهايان /از من پنجره ای کنند/و تماشا کنند در من/ کاهش دلتنگی شان را / اگر اينگونه بود؛ پس دلم را به سمت دستخورده ترين قسمت آسمان می گشودم .......... / سلام
آهوی عزيز آنکه در ذهن يابد به راحتی بيرون نتوان..خود آمده .خود هم می رود ...من نمی دونم شما رو در کدوم جلسه زيارت کردم ..می شه بيشتر توضيح بديد...به روز شدم...روزبه
آهوی عزيز دلم ميخواد بغلت کنم محکم. نمی دونم چرا ولی وقتی نوشته هاتو می خونم دلم ميلرزه و احساس ميکنم که خيلی ماهی
هرگز م نقش تو از لوح دل و جان نرود...
آهو خانوم گلم - سلام عزيز - بهترين شيوه رو بکار گرفتی اگر بخوای از فکرت بيرونش کنی در موندنش لجاجت می کنه پس بسپرش بدست مرور زمان - چه می دونی شايد يک روز با به ياد آوردنش قهقه زدی !؟
اميدوارم هميشه عاشق بمونی :))
خوشحالم که احساس تنهايی نمیکنی/ اين کامنت نقطه عجب قلم زيبايی داره.
هيچوقت نميشه چيزی رو فراموش کرد... فقط ميشه باهاش کنار اومد.
سلام خب تو نيلوفری اون آهو به هر حال همينه که هست مملکت مال چپ و راسته ما هم گوسفند پای ديگ
Post a Comment