Jun 28, 2004

خواب در رويا

*
سكوت اينجا را دوست دارم.
نور كمرنگ نيمروز از پشت پرده ي سفيد اتاق را روشن كرده اما روشني اش چشم را نمي زند.يكجور آرامش به آدم مي دهد.روي صندلي ، روي زمين ، روز ميز ، همه جا كتابها را مي بينم.توي كتابخانه ديواري هم هستند .دلم مي خواهد اسم تمامشان را يكي يكي بخوانم. يا شايد ورق بزنمشان تا بوي كاغذ خاك خورده مشامم را پر كند.بعد هم دستي رويشان بكشم تا زير پوستم حسشان كنم.
روي ديوار روبرو چند تابلو به فاصله ي نزديك به هم جا خوش كرده اند.عجيب است .چرا هر چه فكر مي كنم نمي توانم به خاطر بياورم كه رويشان چه نوشته شده .. تابلوي نستعليق هستند انگار .. شايد هم تقدير نامه.نمي دانم.اما هر چه هست نماي اتاق كار به اينجا داده اند. و اين دو تكه ي بجا مانده از موشكهاي سربي يادگار جنگ جهاني دوم ! لمسشان مي كنم.عجيب است برايم كه نشاني از جنگي عظيم حالا جلوي رويم مثل جسمي بي حركت و ناتوان خاك مي خورد. و فقط اسمش است كه غرور مي آورد برايش. اين دو تكه سربي مرا ياد سربازان جنگي مي اندازند.همانهايي كه حالا روي تخت هاي بيمارستانها و آسايشگاهها زمين گير شده اند اما عظمتشان را نمي توان در چشمانشان نخواند .. هر چند كه در سكوت به انتظار مرگ خاموش نشسته باشند ..
چمدان هاي سفري هم اينجا هستند. سفر . سفر . سفر ...
كامپيوتر ، پرينتر ، كاغذ هاي سفيد و يادداشتهاي پراكنده هم همه جا هستند..
اما از همه بيشتر ، سكوت و آرامش اينجا را دوست دارم .
نمي دانم چرا ..
شايد چون بودنِ تو را برايم تداعي مي كند. تو هستي . پشت كامپيوتر نشسته اي و كارهايت را انجام مي دهي و من در سكوت نگاهت مي كنم. شايد هم روي تخت روبرو چرت مي زنم.اما تا پلكهايم را نيمه باز مي كنم تو را مي بينم كه هستي. آرام نشسته اي و كار مي كني.گوش كن .. حتي صداي تق تق دگمه هاي كيبورد هم مي گويد كه هستي .. صداي ورق زدن روزنامه .. صداي كش دار پرينتر .. همه و همه مي گويند كه هستي .. همينجا .. كنار من ..

No comments:

Free counter and web stats