سلام.احوالت چطور است ؟
ديدم كه آمدي .. خوب است .. قضيه ي خوك را كه گفته بودم برايت. يادت هست؟ به تو قولي داده بودم. سر قولم هستم.
ديشب نشستم و فيلم شبهاي روشن را تماشا كردم. چند روز است كه وير فيلم ديدن گرفته ام. خيلي از فيلمهايي را كه هنوز نديده ام دارم مي بينم. اين هم يكي از آنها بود . منتظر يك ايميل هم بودم .. كه قرار بود پنج شنبه شب برسد .. و هنوز نرسيده .. فكر كنم فرستنده اش گرفتار است .. وگرنه محال است فراموش كند كه يك ايميل چقدر مي تواند خوشحالم كند اين روزها ..
ديشب كه داشتم فيلم را مي ديدم مدام با خودم فکر می کردم که اصلا دوست داشتن چيست ؟ .. واينكه اصلا بايد دوستت داشته باشم يا نه .. واينكه اصلا آيا دوستت دارم يا نه .. وقتي تكه هاي پازل ذهنم را ميگذارم كنار هم مي بينم آنقدر براي خودم دليل دارم كه بخواهم دوستت داشته باشم. با اين كه مي دانم دوست داشتن مي تواند هيچ دليلي هم نداشته باشد ..
اگر از حال من بخواهي خوبم .. با بي پروايي ِتمام نشسته ام سر راه زندگي و سهمم را مي طلبم .. كار مي كنم. نقشه هاي جورواجور براي كارم مي كشم .. ذهن جاه طلبم را مي كشانم تا آن بالابالا ها .. تصميم گرفته ام با جديت تمام كار كنم. همانطور كه قبلا مي كردم. اما بيشتر و جدي تر. خسته هستم اما نااميد نه. رازهايم را هم نگه می دارم توی دلم .. آرزوهايم را .. گرچه تو كم و بيش آنها را می دانی ..
آقاي عليزاده ديروز برايم چند تا پوستر از كارهايش آورد كه همه را زده ام همينجا جلوي چشمم .. حالا هر وقت وارد اتاقم مي شوم باستر كيتون با آن چشمهاي گشادش به من خيره مي شود .. هدايت شق و رق نشسته تماشايم مي كند .. جلال در بند به رويم لبخند مي زند .. جوليتا ماسينا مرا ياد فيلم جاده مي اندازد .. شريعتي با آن مغز مشت شده و نگاه نافذ سوال پيچم مي كند .. انيشتن زبانش را درآورده .. و اقيانوس غم بلاي بم را در ذهنم زنده مي كند .. همه چيز با هم و در كنار هم . مثل خودِ زندگي. كه می خواهم همه چيزش را با هم بچشم ..
داشتم مي گفتم .. من اينجا از همه چيز مي نويسم .. و تو مي خواني .. همه مي خوانند .. حتي آنهايي كه مرا نمي شناسند يا آنهايي كه در زندگي روزمره چند كلمه اي بيشتر از من نمي شنوند .. اما من اينجا همه چيز را مي نويسم .. و فكر مي كنم كمترين فايده اش اين است كه تو مرا بيشتر مي شناسي .. و من ذهنم را باز می کنم تا تو آرام آرام به درونش راه پيدا کنی .. و چه خوب كه من اين شانس را دارم .. بله .. اين شانس بزرگي ست .. كه ما در دنيايي جدا از دنياي آدمهاي معمولي هم راهي براي نزديك شدن به هم داریم .. راهي براي اينكه بدانيم چه هستیم و چه مي خواهیم ..
ديدم كه آمدي .. خوب است .. قضيه ي خوك را كه گفته بودم برايت. يادت هست؟ به تو قولي داده بودم. سر قولم هستم.
ديشب نشستم و فيلم شبهاي روشن را تماشا كردم. چند روز است كه وير فيلم ديدن گرفته ام. خيلي از فيلمهايي را كه هنوز نديده ام دارم مي بينم. اين هم يكي از آنها بود . منتظر يك ايميل هم بودم .. كه قرار بود پنج شنبه شب برسد .. و هنوز نرسيده .. فكر كنم فرستنده اش گرفتار است .. وگرنه محال است فراموش كند كه يك ايميل چقدر مي تواند خوشحالم كند اين روزها ..
ديشب كه داشتم فيلم را مي ديدم مدام با خودم فکر می کردم که اصلا دوست داشتن چيست ؟ .. واينكه اصلا بايد دوستت داشته باشم يا نه .. واينكه اصلا آيا دوستت دارم يا نه .. وقتي تكه هاي پازل ذهنم را ميگذارم كنار هم مي بينم آنقدر براي خودم دليل دارم كه بخواهم دوستت داشته باشم. با اين كه مي دانم دوست داشتن مي تواند هيچ دليلي هم نداشته باشد ..
اگر از حال من بخواهي خوبم .. با بي پروايي ِتمام نشسته ام سر راه زندگي و سهمم را مي طلبم .. كار مي كنم. نقشه هاي جورواجور براي كارم مي كشم .. ذهن جاه طلبم را مي كشانم تا آن بالابالا ها .. تصميم گرفته ام با جديت تمام كار كنم. همانطور كه قبلا مي كردم. اما بيشتر و جدي تر. خسته هستم اما نااميد نه. رازهايم را هم نگه می دارم توی دلم .. آرزوهايم را .. گرچه تو كم و بيش آنها را می دانی ..
آقاي عليزاده ديروز برايم چند تا پوستر از كارهايش آورد كه همه را زده ام همينجا جلوي چشمم .. حالا هر وقت وارد اتاقم مي شوم باستر كيتون با آن چشمهاي گشادش به من خيره مي شود .. هدايت شق و رق نشسته تماشايم مي كند .. جلال در بند به رويم لبخند مي زند .. جوليتا ماسينا مرا ياد فيلم جاده مي اندازد .. شريعتي با آن مغز مشت شده و نگاه نافذ سوال پيچم مي كند .. انيشتن زبانش را درآورده .. و اقيانوس غم بلاي بم را در ذهنم زنده مي كند .. همه چيز با هم و در كنار هم . مثل خودِ زندگي. كه می خواهم همه چيزش را با هم بچشم ..
داشتم مي گفتم .. من اينجا از همه چيز مي نويسم .. و تو مي خواني .. همه مي خوانند .. حتي آنهايي كه مرا نمي شناسند يا آنهايي كه در زندگي روزمره چند كلمه اي بيشتر از من نمي شنوند .. اما من اينجا همه چيز را مي نويسم .. و فكر مي كنم كمترين فايده اش اين است كه تو مرا بيشتر مي شناسي .. و من ذهنم را باز می کنم تا تو آرام آرام به درونش راه پيدا کنی .. و چه خوب كه من اين شانس را دارم .. بله .. اين شانس بزرگي ست .. كه ما در دنيايي جدا از دنياي آدمهاي معمولي هم راهي براي نزديك شدن به هم داریم .. راهي براي اينكه بدانيم چه هستیم و چه مي خواهیم ..
قربانت
زني كه با نام آهو مي نويسد.
زني كه با نام آهو مي نويسد.
No comments:
Post a Comment