اين يك تبليغ نيست!
ديگر هر چقدر هم كه ادعاي امروزي بودن بكنيم توي هر خانه اي يك عدد سيم ظرفشويي و چند تا ديس و بشقاب استيل يا روحي پيدا مي شود كه.
افكار ماليخوليايي كه به ذهنتان هجوم مي آورند و ديگر هيچ كتاب و موسيقي و شعر و آه و ناله و كافه و سينما و تئاتر هم دردي ازتان دوا نمي كند سري به آشپزخانه بزنيد. يك عدد سيم ظرفشويي خارجيِ نو برداريد و بيافتيد به جان ظرفها. باور كنيد حس خوبي به آدم مي دهد. ظرف شستن معمولي را نمي گويم. سابيدن را مي گويم. انگار با اين كار حرص خود را سر ظرف بيچاره خالي مي كنيد. و هر وقت ظرف تميز شد با انعكاس نور لامپ توي آن احساس بيهودگي و ياس فلسفي شما هم كمي تا قسمتي فراموش مي شود ! البته اين بستگي به ميزان افكار ماليخوليايي و ميزان صرف انرژي براي پاك كردن ظروف دارد كه با هم نسبت مستقيم دارند. اما خودتان را خسته نكنيد. همين كه كمي بسابيد و زير لب آوازي زمزمه كنيد و مثلا خودتان را در لوزان سويس يا بارسلوناي اسپانيا آن هم در كنار soul mate خود مجسم كنيد كافي ست! آنوقت ديگر فكر هيچي را نمي كنيد. اصلا" همه چيز خود به خود happy endingمی شود! باور نمي كنيد ؟ امتحان كنيد. جواب مي دهد !
مي بيني .. اينجا كه من هستم همه چيز به شكل ابلهانه اي جواب مي دهد !
15 comments:
هاله البته بر همگان واضح و مبرهن است که ماشين ظرفشويی در برطرف کردن ياس فلسفی نقش پررنگ تری دارد ! بنده به محض کسب تجربه حتما آن را هم به اطلاع عموم خواهم رساند !!
کيوان ممکنه من فلانی شده باشم اما تو هنوز همون کيوان تاکائور هستی !
حميد راست می گی. اين قاطی کردن استيل و روحی هم از اثرات همان ياس فلسفی ست احتمالا!
سلام
موافقم و منتظر پيامت
سوتک عزيز جواب شما رو در نظرخواهی پست قبل داده ام.
چقدر من دير به دير ميام و تو زود به زود می نويسی..
منم مثل هاله . از اين راه خوشم نمياد
گاهی آدم دلش می خواد زودتر کاراش تموم بشه ،بشينه پای کامپيوتر و به چند تا سايت يا وبلاگ مورد علاقه اش که اغلب حرفی برای گفتن دارند سر بزنه ، ولی بعدش دچار سرخوردگی فلسفی ! از جنس سيم ظرفشويی می شه .
کاوه جان وبلاگ منو می گی ؟ آخی .. !!
سلام . نوشتن وقت می خواهد و حرف. هيچکدامش را ندارم .ممنون از سرزدنت.
شايد بهتر است بجای کيوان جلوی نام: بنويسم غريبه...يا شايد بهتر باشد تو اون بالا بجای آهو بنويسی فلانی...يا شايد...نميدونم!...فعلا...
کاش می شد که يه سيم بزرگ و زمخت برداشت و افتاد به جون اين زندگی ... (در زمن!: ظرف های استيل رو تا جايی که من می دونم و تجربه دارم(!)، با سيم نمی شورن!)
سلام ! ببخشيد نا خوانده مهمون شدم. آدرس وبلاگتون را با هزار مصيبت از آقای مراديان گرفتم. ايشون تقريباْ به جز تدوين همه ی کارهايش را تعطيا کرده! شنيدم سخت مريضه چند! وقت پيش در تحريريه حرف تحول های شوک گونه بود و ايشان اتفاقی از زنی به نام آهو نام برد که چگونه يک طلاق و يک عشق مجدد توانسته قلمش را جادويی کند و با چه ولعی هم ميگفت!!! اما انگار پر بيراه هم نگفته! خيلی خوب می نويسيد. واقعاْ دستتان درد نکند. همانطور که حدس می زدم زنی که مراديان بد اخلاق ازش تعريف کند بايد موجودی اينطوری باشد. فکر کنم ديگه مشتری شدم. شايد منم يه وبلاگ مث همين راه بندازم.
چه جالب اسم منم سارا هستش! ولي منو تو خونه چقندر صدا مي كنن! فكر كنم موقعي كه شما اين پيام رو مي نوشتي خيلي ها رو با من اشتباه گرفتي!
آهو جون کاملا موافقم. لذتی می برم از ظرف شستن و سابيدن و... آدم می تونه به هر چی که می خواد فکر کنه و با تمييز کردن ظروف حس خوبی رو تجربه کنه. انگار که داره وقايع و تلخيها رو هم می سابه و پاک می کنه...
سلام.
همه اش رو قبول دارم غير از ابلهانه بودنشو...
سلام . . . بعد از كلي وقت . . . . . .
خوش به حال شما كه آخرش براتون Happy Ending ميشه. ما كه بهمون گفتن :
Ogers will never live happily ever after
چه كنيم ديگه ....
فعلا.
Post a Comment