.
.
فكر مي كنم از اينجا كه هستم دستم را دراز كنم و يك مشت ماسه بردارم و بپاشم توي آسمان. يا بروم لب لب دريا. آنجا كه موج و ساحل همديگر را در آغوش مي كشند و ديري نمي پايد كه از هم دور مي شوند.. و دوباره و دوباره .. تا آخر دنيا .. اين ماجرای موج و ساحل؛ خاک و آب گيجم کرده. خواستم به آدمها تعميمش بدهم. ولی هر چه نوشته بودم با يک ديليت از بين بردم. فلسفه ای ست كه هيچ طوري براي هيچ كسي نمي توانم تعريفش كنم. يك چيزي ست توي قلبم. و كسي بايد باشد تا اين را از قلبم بخواند. اين دوباره ها را تا آخر دنيا .. پس بهتر است كه بگذارم و بگذرم و كار را بسپارم به كاردان ..
اينها را كه نوشتم چقدر دلم براي دريا تنگ شد ..
.
.
وبلاگ ما بی چرا زندگانيم.
11 comments:
دريا! دلم خواست.
سکوت می کنم...به احترام «احترامی » که روا داشته ای؛و بی شک لايق ان « من » نبوده و نيستم...
حس عجيبی بهم دست داد.
فقط خدا ميدونه که چقدر دلم دريا ميخواد. موج و ساحل و طوفان و آرامش و گريه و حرف و داد و فرياد و...
هوای این نوشداروی دوست داشتنی داشته باشید . هرچند من به دلایلی از داشتن نعمت خانواده ای که خودم تشکیل داده باشم و مال خودم باشه محروم هستم و احتمالا خواهم بود ، اما وقتی مشکلات به ظاهر حل نشدنی میریزن سرم یک کار میکنم . از پسر دایی کوچولوم یا از دختر کوچولوی دوستم ( ساینا ) میخام برام قصه بگه . اونوقته که میخام به همه دنیا بگم : خانوما ! آقایون ! سن و عقل با هم رابطه معکوس دارن . هرچی بزگتر میشی شاید باهوش تر بشی ولی عقلت کمتر میشه . ساینا کوچولو و دختر شما خیلی خوب میدونن چطوری دل بزرگتر ها رو از غصه لایروبی کنن . با یک نقاشی که روی در اتاقت میزنن . با یک کاغذ کوچیک که روش نوشتن دوستت دارم.
سانسور؟؟؟؟؟چرا؟حيف اون حس قشنگ نبود؟ حيف اون معنی والا از عشق نبود؟
منم دلم واسه ی دريا و صدای امواجش و آرامشی که بهم دست می ده تنگ شده.
منم دلم دریا می خواد ...مواج و سر کش
در ضمن سعي كنيد زياد دلتون دريا نخواد . بذار يكبار گير اون موجهاي ۱۷ فوتي منطقه اختلاط جريان بوشهر و خارك بيفتيد ، بهتون ميگم دنيا دست كيه ؟ وقتي حاضريد هرچي داريد بديد فقط پاتون روي زمين باشه . :(
ديليت چرا؟ مينوشتی. شايد يکی ميفهميد. بنظرم اين يه جور خودخواهيه که فکر ميکنی ديگران نميتونن حرفاتو بفهمن.
به وبلاگم سر بزن تا با هم دوست بشيم .
Post a Comment