هميشه فكر مي كردم مي دانم از زندگي چه مي خواهم.فكر مي كردم بايد آرامش بخواهم.چون لحظات پرتلاطمي را گذرانده ام. مي خواستم وقت آن برسد كه آرام بگيرم. اما نه آرامش به معني سكون و سكوت. بلكه به معني فراغ بال. به معني اطمينان خاطر. به معني تكاپوي هدفدار. پس آرامش مي توانست هدفم باشد ..
راستي حالا آرامش را در چه مي بينم؟ آرامش چيست؟ كجاست؟ نكند مثل نسيم ، دارد آرام در كنار گوشم مي چرخد ؟ ..
مي خواهم خودم را پيدا كنم. ببينم از خودم، از تو چه مي خواهم. بدانم از زندگي چه مي خواهم.
مي خواهم تا زماني كه با خودم كنار آمده ام فرصت اين تجربه كردن را داشته باشم.
مي خواهم اين نسيم را كنار گوشم داشته باشم.
مي خواهم اين فرصت ناب را براي آزمودن داشته باشم.
مي خواهم به ياد داشته باشم كه آرامش را مي توان با يك استكان چاي هم پيشكش كرد .. با حس كردنِ دستي روي شانه چشيدش ..
No comments:
Post a Comment