i need no sympathy , just let me dare to explode
اينكه نوشتن آرامم مي كند يا نه نمي دانم. اينكه بهتر است بنويسم يا كتاب بخوانم يا بگيرم بخوابم نمي دانم. اما مي نويسم ..
امروز خانمي آمد تا براي خودش و همسرش و پسر خردسالشان يك تور خارجي رزرو كند. كلي با احساسات.كلي با آرامش. آنچنان از سفرشان حرف مي زد انگار كه قرار است مهم ترين كار دنيا را به اتفاق همسرش انجام دهند.بروشور هتل ها را چنان با دقت وارسي مي كرد كه بيا و ببين. در مورد قيمت.در مورد رنگ روتختي اتاق هاي هتل.در مورد مراكز تفريحي براي پسركشان.در مورد سالن بيليارد هتل و ساعت دقيق آنجا براي همسرش. در مورد همه چيز با دقت تمام اطلاعات مي گرفت.از همانجا هم به همسرش تلفن كرد و با مهرباني گزارش تمام كارهايي را كه با ما انجام داده بود به او داد و با آرامش گوشي را گذاشت توي جيبش. سيزده سال از همسرش كوچك تر بود. و پسر چهار ساله شان گرانبهاترين دارايي زندگي شان به نظر مي رسيد.بعد از حدود نيم ساعت رفت تا پسركش را از مهد بردارد و به منزلش برود تا شب با همسرش مشورت كند و جواب نهايي را براي انتخاب هتل و پرواز و تاريخ تور به من اطلاع دهد.
نمي دانم چرا. ولي يك لحظه دلم خواست جاي او بودم .. يک چيزی در اين زن بود که دلم می خواست داشتمش .. يک جور آرامش قلبی .. يک جور اطمينان خاطر ..
ديشب خوب بودم. امشب باز غمبرك زده ام. وقتي مي بينم اينطور تحت تاثير شرايط قرار مي گيرم از خودم حرصم مي گيرد. اين سكوت اذيتم مي كند. حالا ديگر وقت سكوت نيست. دلشوره رهايم نمي كند. چند روز گذشته دلتنگ بودم اما آرام. حالا باز اين دلشوره ي مزاحم .. اين عدم قطعيت .. عدم قطعيت .. عدم قطعيت دارد لهم مي كند ..
باز وقت تغيير دادن مفاد قرارداد شد و آقاي م باز موبايلش را خاموش كرد.نمي دانم اين پسر تا آخر كار مثل بچه آدم رفتار خواهد كرد يا نه.نگرانم.
هنوز نامه ي وكلا را براي امضا نبرده ام. نمي دانم ادامه دهم يا منصرف شوم. با اطلاعات مختصري كه گرفتم فكر مي كنم از اين طريق به نتيجه اي نرسم. بايد ميان بد و بدتر يكي را انتخاب كنم. اما نمي دانم كنار آمدن با س يا ادامه دادن اين پيگيري هاي توان فرسا كدامشان بد و كدامشان بدتر است!
كار بيمه ام هم تمام نشده هنوز. البته اين جاي نگراني ندارد. فقط يكي دو نصفه روز وقت مي خواهد. تمامش مي كنم.
امروز قرارداد بستم. البته يك قرارداد آبكي به نظر خودم. يك صفحه ي آ چهار با چند سوال و جواب كوتاه و دو امضا. امضاي من و امضای مديرعامل. ديروز يك مسافرت كاري پيش آمد كه قرار شد بروم. اما درست در لحظه ي آخر مديرعامل شركت ، كارآموزمان ( يعني همسر خودش ) را به جاي من ( كه خير سرم مديرفني شركت هستم) به اين سفر فرستادند( صرفا چون كلاس بصورت رايگان همراه با تور سه روزه در هتل شايان كيش برگزار مي شد)من هم امروز درخواست تعيين حدود وظايف كردم و توضيح دادم كه اگر كارآموز مي تواند به صرف رابطه ي خانوادگي با مديرعامل به جاي مديرفنی در كلاس توجيهي شرکت کند پس از اين به بعد بايد تمام كارهاي مربوط به خودش را خودش هندل كند و مدام از صبح بيخ گوش من سوال پيچم نكند كه به صرف ناشي بودن مجبور شود تند تند يادداشت بردارد.
به همه چيز بدبين شدم. از همه چيز خسته شدم. توانم را از دست داده ام. نيرويم را هم. صبرم را هم. حوصله ام را هم.
كاش يك سيب اينجا بود. يك سيب كه گازش بزنم و به خواب هزار ساله بروم.
4 comments:
سلام
نمی خوام بگم داشتن شريک زندگی خوب بی اهميته اما آرامش قلبی اون خانوم به يه چيز مهم ديگه بر ميگرده. «پول»! دغدغه امروز و فردای ما اگه وجود نداشته باشه دنيا چه رنگی ميشه؟ برای من غير قابل تصوره.نمی تونم تجسم کنم که بدون اينکه تو ذهنم هزار ضرب و تقسيم انجام بدم برم توی يه مغازه و راحت خريدی بکنم.اگه اين ضرب وتقسيمها نبود شايد من و تو هم اون آرامش و اطمينان رو داشتيم.شايد فرصت می کرديم به درون خودمون بيشتر فکر کنيم و اعتماد به نفس و آرامش از دست رفته رو دوباره پيدا کنيم...
خيلی دردناک نوشتی آهو جون... نميدونم به صبر دعوتت کنم يا بهت بگم با همه زمين و زمان بجنگ...
با تشکر از برادر هايزنبرگ برای ارائهی «اصل عدم قطعيت» و حاج اسحاق نيوتن برای کشف ارتباط بين اصابت سيب با ساير مسائل علمی!
منم در حال حاظر بيكارم !
باهام تماس بگير تا هم از بيكاري در اومده باشيم و هم با هم دنبال كار بهتر بگرديم.!!!!
Post a Comment