بهار در من
شب ها و روزها را در آرامشی مرموز می گذرانم. آرامش قبل از طوفان است.می دانم. دلم برایت تنگ می شود. خصوصا این روزها که دخترک هم نیست. از کنار آدمها و مغازه ها می گذرم و یادم نمی رود که تنها هستم. در خنکای غروب امتداد خیابان بلند را آرام آرام با پای پیاده طی می کنم. می گذارم یادت سرتاسر وجودم را دربر بگیرد و با خودم فکر کنم که تمام این مدت خواب نبوده ام گرچه همه چیز مثل خواب و خیالی بیش نيست. می دانی؟ معجزه با من است. کنار من گام برمی دارد و برقش چشمم را روشن می کند و من این همه خوشبختی را چه صبورانه تاب می آورم. گفتم عیدت مبارک وقتی گفتی داشتم راديو پيام را می گرفتم. از ميان کابلهای عايق مسی گذشتيم. به همين سادگی.
این روزها گاه بی خیال و گاه آشفته انتظار می کشم. روزها با سرعت می گذرند و لحظه هایی که زمانی از من فاصله داشتند سر می رسند. لحظه هایی که باید سربرسند حتی اگر نخواهم. لحظه های سخت تصمیم های سخت که هرگز رهایم نکرده اند تمام این سالها. از زندگی گریزی نیست. هیچ وقت نبوده. از این ملغمه ی هزار رنگ. و از زیبایی هایش .. ببین باز بهار آمد و هوای بهارنارنج و رخوت بعد از ظهرهای بلند تهران رسید. بهار آمد و یاد کوچه ی نیلوفر میان کوچه پس کوچه های شهر که يک شب بهاری از کنارش گذشتیم. شبی و شبهایی که گذشتند و یادشان نگذشت. تو که نیستی یادت را برمی دارم و می روم تن بسپارم به آرامش زاینده رود و کاشی های آبی رنگ. به بیابانها و کوههای استوار که آرام و خاموش سالهاست نشسته اند و ما آدمهای کوچک را تماشا می کنند. به ماءمن تک درختی که توی دل کوه رشد کرده و تنهای تنهاست . به نقش های معمار پیری که دور از هر جار و جنجال سالهای عمرش را در کنده کاری اسلیم های دیوارهايی گذرانده که تنها عشق چراغ راهش بوده.
من اين بار لابلای سبزه ی سبز و تنگ بلور ماهی و تخم مرغهای رنگارنگ دخترک دنبال نشانه ای گشتم. لابلای اشکها و لبخندهای تحویل سال. لابلای نقشهای ترمه ی مادر. و شیطنت های دخترک که عید تنها مال اوست. حافظ را باز کردم وقتی بهار آمد. توی دلم بارها خواندم یا مقلب القلوب و الابصار یا محول الحول و الاحوال یا مدبر اللیل والنهار حول حالنا الی احسن الحال. سالهاست که با حوصله و امید این جملات زیبا را خوانده ام. سالهایی که رفتند و سالهایی که آمدند و من هر لحظه اش را طوری دیگر مشق کردم و مشق کردم. و هر سال که گذشت بیشتر فهمیدم که بهای " طوری دیگر مشق کردن " این همه سنگین است ..
اما گفته بودم که از زندگی گریزی نیست. از مشق کردن. از امید داشتن. از ایمان داشتن. و از دوست داشتن.
---------------------------------------------------------------------------
No comments:
Post a Comment