يک کليک٬ يک دعا
دختر خاله ی من مادری تنهاست که خودش به تنهايی تنها فرزندش را بزرگ کرد و به سن ۳۲ سالگی رساند. ۳۲ سال به تنهايی .. و متاسفانه در روزهايی که هنوز در غم از دست دادن خواهرزاده ام هستيم تنها فرزند و تمام سرمايه ی يک عمر زندگی اين خانم در يک حادثه رانندگی در جاده فيروزکوه با ماشين به داخل دره سقوط کرد و حالا در بيمارستان بستری ست. سقف ماشين طی معلق زدن های پی در پی به سرش اصابت کرده و اعصاب حسی اش از گردن به پايين از کار افتاده اند. به عبارتی همان قطع نخاع خودمان .. يک وزنه ی پانزده کيلويی به گردنش آويزان است و فعلا به هوش است اما هيچ حسی در اعضای بدنش ندارد. دکترها احتمال داده اند که اين بی حسی به مغز سرايت کند .. مادر يک لحظه از کنارش جدا نمی شود و هر آن منتظر شنيدن هر خبر ناگواری ست. تنها چيزی که در اين شرايط غير قابل باور و سخت به ذهنم رسيد اين بود که از شما بخواهم در صورت خواندن اين پست برای معجزه ای دعا کنيد .. چه می دانم. هر اتفاقی٬ هر تغييری٬ هر معجزه ای که کمی از بار سنگين اين اضطراب و نااميدی کم کند ..
سرتان سلامت.
No comments:
Post a Comment