سوگ بس.
تنهايي و تماشاي تنهايي ٍ آدمهاي "سينما پاراديزو ".
تنهايي و ماه تمام تمام.
تنهايی و حجم عظيم ياد تو.
تنهايي و ياد امروز صبح و امسال که براي دومين بار روي صندلي هاي سيماني زشت جلوي غسالخانه ي بهشت زهرا نشستم تا عزيز ديگري را روي دست بياورند و بدست خاكش بسپاريم.
تنهايي و دردي همپاي زاييدن و شوري به وسعت زاده شدن.
تنهايي و دلتنگي رفتگان را با ذره ذره ي وجود به جان خريدن.
تنهايي و نقش رفتگان را تا آخرين لحظه ي حيات در قاب سينه پنهان كردن.
تنهايي و درك اين واقعيت كه مرگ و زندگي هيچ از هم جدا نيستند.
تنهايي و لباس سياه را از تن درآوردن و روسري سپيد بر سر انداختن.
تنهايي و راه رفتن و راه رفتن زير نور ماه تمام تمام.
تنهايي و فكر كردن به اينكه در اين لحظه هاي دلگير غروب جمعه لااقل دخترك هست تا با خوش زباني ها و دلسوزي هايش دردها را التيام بخشد.
تنهايي و درك اين واقعيت كه هر روزي هر عزيزي مي تواند ديگر براي هميشه نباشد ..
تنهايي و با خود عهد بستن كه قدر لحظه ها را دانستن و قدر لبخندي را كه بر لب مي نشيند دانستن حتي اگر دل گريسته باشد.
تنهايي و با خود عهد بستن كه لحظه را غنيمت ديدن. لحظه را دريافتن.
تنهايي و با خود عهد بستن كه هر لحظه را زندگي كردن.
تنهايي و با خود عهد بستن كه هر لحظه را زنده بودن.
جمعه ۲۸ مرداد
No comments:
Post a Comment