Sep 21, 2005

شيشه ي ماشين را تا آخر داده بودم پايين و باد محكم صورتم را مي نواخت! مردم همه جا را چراغاني و رنگارنگ كرده اند. به نظر كمي غيرعادي نمي آيد؟ همه چيز بيشتر از اينكه يك آيين باشد كم كم دارد به يك كارناوال شبيه مي شود. مثل مراسم عاشورا. يادت هست چقدر در مورد حواشي اش با تو حرف زدم؟ يادت هست چقدر غرغر كردم؟ .. باشه. قبول. قرار است اينجا از اين حرفها نباشد. ولي وقتي ياد كور و كچل هايي مي افتم كه از پشت شيشه ي تلويزيون بايد خجالت ريختشان را آنور دنيا بخوريم .. باشه. باز هم حرف نمي زنم. اصلا مرا چه به غرغر سياسي! كاسه ي ماستم كو؟!  


راستش مانده بودم حيران که اين تعداد زياد ويزيتور در يك روز از كجا آمده اند اينجا. خواستم ببينم لينك از كجا داده شده ديدم تكنوراتي عزيز فيلتر است. آنتي فيلتري هم كه من وبلاگم را توسطش پينگ مي كردم ديروز فيلتر شد. و وضعيت اين سايتها و دهها سايت اطلاع رساني ديگر كه قرباني فيلترينگ هستند واقعا آزاردهنده است. من زياد اهل پتيشن امضا كردن نيستم اما اين يكي را در تريبون فمينيستي امضا كردم. ترجمه اش هم اينجا هست. براي من يكي كه نه اينترنت پرسرعت يا دولتي دارم و نه آدم بااستعدادي در دور زدن فيلتر هاي مختلف هستم و نه آنور مرزها نشسته ام كه دسترسي به سايتها برايم ممكن باشد امضا كردن اين پتيشن از نان شب واجب تر است. شما هم لطفا امضا كنيد. د امضا كنيد ديگه!


 


راستي امروز عيد است. ولي خنده داري قضيه اينجاست كه من هر سال اين روز ياد دوازده سالگيم مي افتم كه عيد بود و تعطيل و من با دوچرخه ام داشتم دور ميدان محله مان مي چرخيدم كه دو تا رقيب هم سن و سال خودم آمدند كركري خواني! بعدش مسابقه داديم و من جلو زدم. اما سر پيچ برگشتم پشت سرم را نگاه كنم ببينم چقدر جلو هستم كه بجاي پيچيدن مستقيم رفتم كنج ديوار و سرم شكست و همانجا بيهوش نقش زمين شدم. و پسر بزرگ محله كه از شانسم از محل حادثه مي گذشت! مرا مثل سوپرمن روي دست رساند بيمارستان نزديك خانه و بعدش تازه سر و كله ي مادر و پدرم پيدا شد. درست عين فيلم ها! و من خوب يادم هست كه بعد از اين ماجرا كه البته طي آن نمردم و احتمال خونريزي مغزيم هم بعد از يك شب منتفي شد با همان كله ي باند پيچي شده عاشق سوپرمن محله شدم. و حالا بعد از بيست و دو سال ديگر مطمئنم كه  آن پسرك بنده خدا يك اپسيلون هم به مغزش خطور نکرده بوده كه دختر بچه اي كه روي دستانش برده بيمارستان و دوچرخه ي نارنجي اش با مارك كيتي روي آسفالت خيابان جا مانده و رينگش هي مي چرخد و مي چرخد عاشقش شده!!


چقدر حرف زدم. گفتم که هر سال اين روز ياد دوازده سالگيم مي افتم ..


 


 


 

No comments:

Free counter and web stats