Oct 14, 2005

دستت را كه مي كشي روي سرم و  نوازشم مي كني ياد پدرم مي افتم. وقتي جوان بود و من كودك٬ دست بزرگش را مي كشيد روي سرم و نوازشم مي كرد و من گرم مي شدم و ايمن. و انگار ديگر هيچ چيز نبود كه مرا بترساند. حالا هم همانطوری دستش را مي كشد روي سر دخترك و نوازشش مي كند. همان دست گرم و بزرگ را كه پير شده.


دستت را كه مي كشي روي سرم و نوازشم مي كني مثل كودكي مي شوم كه گرم مي شود و ايمن و انگار ديگر هيچ چيز نيست كه مرا بترساند.


 


 


 


 

No comments:

Free counter and web stats