*صبح توي ماشين راديو اعلام مي كند:" هفتاد درصد درختان بزرگراه هاي تهران در حالت نيمه مرده قرار دارند." زن با خودش فكر مي كند:" پس درختان هم .." تا حالا فكر مي كرد كارتن خواب كنار دفتر است كه صبح ها از سرماي هوا مثل يك تكه سنگ زير پتوي ژنده ي قهوه اي رنگ گلوله مي شود. درختان از سرما نمي ميرند اما آدمها چرا.
آسمان بعد از بارندگي هاي اخير فعلا" آبي ست. ابرها توي آسمان به گلوله هاي پنبه مي مانند كه با دست از هم بازشان كرده اند. وقتي دختر كوچكي بود با شكل ابرها براي خودش قصه مي بافت و دنيايي از موجودات خيالي در آنها پيدا مي كرد. اما امروز در اين صبح دي ماه كه سرما مغز استخوان را مي سوزاند شكل آدمك هاي پنبه اي ميان استرس دير نكردن و بوق ماشينها گم مي شود.
3 دي 1384
*دفتر خاطرات
بيست و چهارم پاييز:
ديروز به دنيا امدم
عاشق شدم، ديروز
و ديروز بود
كه من مُردم
بيست و پنجم پاييز:
امروز، زاده شدم
ظهر، عاشق خواهم شد
و غروب نخواهم مُرد تا ..
بيست و ششم پاييز:
كه در من زاده شوي،
با تو هستم عشق پاييزي عشاق
و .. آنگاه
هرگز پاييز نخواهد شد.
بيژن نجدی
No comments:
Post a Comment