مادر كه مريض شد ترسيدم از دستش بدهم. و انگار آن روز تازه كشفش كردم. تازه مي بينمش. واي بر ما آدمها كه "عادت" چشمانمان را كور مي كند.
مادر با چشمهاي سبز كشمشي و موهاي سفيد روز به روز رنگ پريده تر مي شود و از آن اندام درشت روسي حالا قامتي خميده برايش مانده.
مادر گنجي ست كه ما داريم شيره ي جانش را مي مكيم تا تمامش كنيم.
No comments:
Post a Comment