Feb 10, 2006

وقتي از جمع هاي ناگزير فرار مي كني و پناه مي بري به تنهايي مزمن خود، گاهي احساس غرور مي كني كه هنوز هم حريمت مال خودت است. آنوقت با ژست های روشنفكرانه خودت را مجاب مي كني و شايد  اين جمله ميلان كوندرا را هم يواشکی زمزمه


مي كني:


آدمهاي مجرد مثل انسان زندگي مي كنند و مثل سگ مي ميرند.


آدمهاي متاهل مثل سگ زندگي مي كنند و مثل انسان مي ميرند.


 


اما تمام امروز که من براي راحتي مهمانانم تنهايشان گذاشتم و براي خودم چرخ زدم و خوابيدم و كتاب خواندم و پاي كامپيوتر وقت كشي كردم ديدم در تمام اين زمان طولاني اين دو انسان ميان سال مثل دو مرغ عشق كنار گوش هم نجوا مي كنند.


فهميدم عشق هم سن و سال نمي شناسد.


رفتم چيزهايي خواندم و ديدم كوندرا هم كنار همسرش نشسته بوده وقتي داشته براي ما نسخه مي پيچيده.


گفتم انگار افكار روشنفكرانه هم گاهي به درد سطل زباله ي سفيد كنار سينك ظرفشويي مي خورند.


مطمئن شدم كه نياز انسان به همدم هيچوقت تمامي ندارد.


و احساس کردم كه  اين تنهايي مزمن كه به آن مي نازيم خيلي هم افتخار نيست.


 


 


 


 

No comments:

Free counter and web stats