اي عزيز
صداي تراوش نسيم را، از برگ برگِ
تابش سياهي چشمان شبنم گرفته ات
مي شنوم
شب هاي سياهِ فراق
به روشنايي مي گرايند
و نسيم پرطراوت صبحگاه
در تن خسته و تهي مانده از مهر
جاي مي گيرد
هواي تازه در جان دود گرفته از غم مي نشيند
و در صفاي محبت
به خيال پروازي پر مي زند
ديدگان سياه مشرقي ات را بگشا
و چون شب در من فرو ريز
تا گرماي خوشه ي مهرآميز چشمانت
نهال سپيده ي شادماني را
در جانم فرو نشاند
اي عزيز.
از کتاب مجموعه اشعار "دل پاييزي"
سروده كمال سيدي
پ ن. اين پيرمرد شاعر، ترخيص كار شركت ماست! براي خود من هم عجيب بود وقتي با شغل خشن مردانه اش، اين كتاب را از كيف دستيش درآورد و روي ميزم گذاشت.
No comments:
Post a Comment