دخترك مثل يك پروانه است. يك پروانه ي سبكبال كه دور و برم مي چرخد حتي وقتي خسته و بي حوصله هستم. حرف مي زند. شيرين زباني مي كند. مرا ياد سبكي و آزادي مي اندازد. پدر يك درخت است. يك درخت تنومند كه پير شده. مادر يك شمع است. يك شمع بزرگ سفيد كه آرام آرام مي سوزد و روشني مي بخشد و اشكهايش پايين مي ريزند. كارم مثل يك هزارتوست كه مدام مرا با خود تا اعماق دانستني ها و تجربه هايش مي برد. و تو .. تو مثل يك چتري .. يك چتر بزرگ به رنگ آبي آسمان. بارها شده كه با تو به پرواز درآمده ام. بارها زير سايه ات خزيده ام و مثل يك خرس به خواب زمستاني رفته ام. چترت را كه مي بندي زير باران بهاري خيس خيس مي شوم. ولي شكايتي ندارم. باران هاي بهاري با اشكهايم كه قاطي مي شوند رشد مي كنم. قد مي كشم. و ياد مي گيرم كه زير باران هم راه بروم يا بنشينم شکلات گاز بزنم يا آواز بخوانم. چتر آبی آسمانی باز می شود. به وسعت يک کهکشان.
No comments:
Post a Comment