Sep 10, 2006

- چند روزی هست که برگشته ایم. جای همگی خالی خیلی خوب بود.جزیره را خیلی دوست دارم. و ماجراهایش را. بگذریم.



 

- آقا من یک لباس خواب آبی رنگ ساتن دارم. چند جای این لباس خواب لک شده که دیگر با هیچ شستشویی هم پاک نمی شود. بلند است و تا زیر زانویم می رسد. آستین هایش هم تمام بازو را می پوشاند. تور یقه اش هم کمی تا قسمتی پاره شده و چند جای خودش هم نخ کش شده. من این لباس خواب را اندازه ی جانم دوست دارم. تنها چیزی ست که وقت خواب تا می توانم با آن غلت می زنم و اذیتم نمی کند و لازم نیست با هر بار پهلو به پهلو شدن باقیمانده اش را از زیر تنم به زور بیرون بکشم تا قلبم نگیرد. وقت نشستن دامنش را تا هر کجا که بخواهم پایین می کشم و به خاطر خاصیت ارتجاعی که در این چند سال پیدا کرده محال است جاییش باز بماند! از در خانه که تو می آیم سراع اولین چیزی که می گیرم همین لباس است. اگر توی رخت چرک ها باشد یا به خاطر وجود مهمانی نتوانم بپوشمش کلی غصه می خورم و لحظه شماری می کنم تا دوباره زمان وصل برسد و با تمام وجود توی رخت خوابم غلت بزنم!



-  و جمله ی پایین هم تنها چیزی بود که یک روز مانده به تولد سی و پنج سالگیم، شنیدنش کمی، البته آنهم فقط کمی مرا به فکر واداشت! چون حقیقت این است که این روزها دیگر فکر کردن به روزهای رفته و روزهای مانده و اینگونه معادلات چند مجهولی هم حوصله می خواهد!

 

هر دقيقه که چشمانمان را می بندیم شصت ثانیه روشنایی را از دست می دهیم. { مارکز }


.


.

5 comments:

مارمولك said...

رسيدن به خير، خوش گذشت؟

محسن said...

این گل هم تقدیم به شما

<a href="http://tinypic.com" target="_blank"><img src="http://i5.tinypic.com/42jjiur.jpg" border="0" alt="Image and video hosting by TinyPic"></a>

محسن said...

http://i5.tinypic.com/42jjiur.jpg

محمدرضا جعفري said...

با سلام

در اولين زمان ممکن به نشانی من يه سر بزن

رويا said...

پس من دیگر شبها هم با چشم باز می خوابم.حتی دانه ای از ثانیه ها هم نباید از لب پلک هایم فرو چکد.

Free counter and web stats