پدرم در یک سحرگاه آذر ماه، رفت ..
من از عشق ِ که بسوزم شب و روز؟
به امیدِ که بسازم در سوز؟
که خورد غم چو درآیم از پای؟
خود که گرید چو تهی سازم جای؟
گر بسوزند پر و بال، مرا
که خورد هیچ غم ِ حال مرا؟
شب تنهایی و روز غم من
کیست جز سایه ی من همدم من؟
به از این چیست که دو یار به هم
ره سپارند سوی ملک عدم
نه یکی مانده گرفتار و نژند
وان دگر رفته رها گشته ز بند
آه ای کاش پدر برمی گشت ..
8 comments:
من در غم تو شریکم.
سلام
من هم تسلیت می گم....
آهو . من خيلی متاسف شدم. کاش ميتونستم دلداريت بدم.
انگار ديروز بود که از مرگ علی نوشتی و امروز... وای برما که عزيزانمان ميروند وقتی بيشتر از هر چيز در زندگی به اونها نياز داريم. متاسفم و برای تو و خانواده اميد روزهای بهتر و صبر و بردباری دارم.
علی رفت ،پدر رفت ،وايی بر دل بر جا مانده تو .همدردی مرا بپذير .
دخترک چطور هست؟
نبلوفر عزيز باورش سخته و دردش فراوون. غير از صبر کاری نميشه کرد... ميشه؟
روحشون شاد باشه.
غم سنگينيه و شايد سنگين تر برای اونايیه که خودشونو برای اين اتفاق آماده می کنن. اميدوارم خدا اون قدر توی قلب ما جای پاشو محکم کرده باشه که رفتن عزيزانمون ويرانمون نکنه
آهوي عزيز .. از صميم قلب بهت تسليت ميگم .. غمي غير قابل تصور است. خدا بهت صبر بده.
Post a Comment