May 6, 2007

بی ادبانه ها

 

* "خیلی خری" .. "من اگر جای تو بودم ...."

اینها حرفهای یک دوست(فقط به این دلیل که دوست دوران دبیرستانم است وگرنه واقعا هیچ نقطه مشترک دیگری نداریم! ) در جمعه شب گذشته به من است.

دوستی که روش زندگیش، ارزش هایش و جهان بینی اش زمین تا آسمان با من فرق دارد.

و حالا یک خر بزرگ اینجا نشسته که البته یک اپسیلون با جمعه شبش فرق نکرده. خری که دوست داشتنش، زندگیش، ارزش هایش، هدفهایش، باور هایش و جهان بینی اش به هیچ آدمی نرفته اما خوب که فکرش را می کند می بیند اگر بازهم قدمهایش را استوار تر کند و کمی ضعف ها را جبران کند و همیشه دنبال جنبه های مثبت باشد از خیلی از به اصطلاح آدمها هم بسی جلوتر است.

 

 

*صبح- رادیو تهران

 گوینده خبر:" رئیس شورای اصناف از تولید لباسهای متحد الشکل برای بانوان در آینده ی نزدیک خبر داد."

گزارشگر:" خانم!، قراره که بزودی لباسهایی یک شکل طراحی بشه که شما هیچ نقشی در انتخاب پارچه و طرح اون نداشتید. اگه این لباسو به شما بدن می پوشین؟"

خانم!:"بله"

گزارشگر:"می پوشین؟!"

خانم!:"بله، فقط اسلامی باشه!"

حماقت از صدای خانم! می بارید. اصلا انگار کد گزارشگر را نگرفته بود. هر چند اجرای این طرح مثل خیلی از طرحهای فضایی ِ دیگر ِ این حکومت بعید به نظر می رسد اما همانجا بود که یادم افتاد "از ماست که بر ماست" و یک "خاک بر سرت" ِ جانانه نثار خانم! کردم.

 

 

* صبح- قبل از شنیدن گزارش ِخانم!

توی مغازه

من:"ظرف یکبار مصرف دارین؟"

پیرمرد قد بلندِ مو سفیدِ لاغر اندام:"داریم. چند تا؟"

من:"20تا"

پیرمرد در حال شمردن تنها بسته ی ظرف یکبار مصرفِ مغازه :" فکر نکنم به 20 تا برسه، اگه برسه بختت بلنده!"

3،2،1.. و ظرف ها درست 20 تا بودند. نه کمتر نه بیشتر!

نیشم باز شد. باور و قاطعیت صدای پیرمرد بود که به دلم نشست.

 

حالا یک خر بزرگ با بخت بلند اینجا نشسته که راستش هیچ قصد ندارد که برای زندگی کردن از همین نشانه های کوچک خنده دار هم بگذرد.

10 comments:

(`'·.¸(`'·.¸* پدرام *¸.·'´)¸.·'´ ) said...

بهار آمده است

چه کسی برگ کوچک سال پیش را

به یاد خواهد داشت؟

سلام دوست من.....باورهای خودتو از روزمرگيهات زيبا مينويسی مخصوصا خاک تو سری که به اون يارو گفتی.....

خوشحال ميشم پيشم بيای

رویا said...

عاليه .ما با همين نشانه های کوچک هست که تا به اينجای روزگار خود را کشانده ايم ،وگرنه که هيچ.

سامان said...

خانومی کن لطفا اون دست راستتو بذار رو سر ما بلکه بخت ما هم بلند بشه

عليرض said...

اول «بی ادبانه ها» منو ياد اون شعر «اگر من جای او بودم» انداخت. جالبيش هم اينه که جواب دوستت هم اون تو پيدا ميشه (تو بند آخرش)

داريوش said...

خر به قديس گفت: تمام مدتی که تو روی شانه هایم استراحت ميکني؛ به خودم ميگويم از خستگی گريزان نباش؛ عاقبت روزی وارد بهشت خواهی شد و تمام دردها تمام خواهد شد

قديس به خر گفت: تو به واسطه‌ی اينکه مرکب منی به بهشت وارد ميشوی پس از تمام خرهای دنيا خوشبخت تری

خر خنديد و جواب داد: من از آن دری به بهشت وارد ميشوم که تو رانده ميشوی.....

حاج آقا ( ره ) said...

سلامٌ علیکم . برادر گرامی جناب آقای داریوش آقا ، به آن خر بفرمایید روی آب بخندد . خر تا به این اندازه سرتق و حاضر جواب ندیده بودیم . ببند آن نیشت را !

آهو said...

آقای عليرض من متاسفانه اون شعرو نخوندم. دوست داشتم بدونم بند آخرش چی نوشته!

آهو said...

آقای داريوش حالا ما يک چيزی گفتیم. کاری نکنيد که شديدآ احساس همذات پنداری کنیم!

آهو said...

آقای حاج آقا! من چون فرق بين شوخی و جدی گفته های شما رو نمی فهمم بنابراين نمی دونم از چه دری بايد بايد گفتگوی تمدن ها بشم. ببخشيد.

بهشب said...

اسمت هم اسم مادر بزرگم اين تنها انگيزه منبرای امدن تو وبلاگت بود بختت بلند دلت شاد مرگت راحت بعد از  صد سال اما نه تنهايي

Free counter and web stats