Jul 4, 2007

غرغرنامه


حال و روز خوشی ندارم. اعصابم توی کار زیادی خرد می شود. از نفهمی و نفهمی بعضی آدمها حرص می خورم. از خودخواهی ها. آدم نمی داند به کی اعتماد کند. هر روز یک بی اخلاقی و رندی تازه کشف می کنم. بعدش هم از دست خودم حرص می خورم که چرا مانده ام و تحمل می کنم. بعدش هم هزینه های زندگی و محافظه کاری های این روزها که به گمانم به خاطر سن است خودی نشان می دهند و باز هر تصمیمی را موکول می کنم به بعد.
ج محتمل است که ازدواج مجدد کند. و این برای من دردسری شده. همه دلشان به حال من می سوزد! با م که حرف می زنم مدام می گوید حالا معلوم نیست. مادر به ج می گوید که از نامزدبازی هایشان چیزی جلوی من نگوید. ج که اصلا توی چشمهایم نگاه نخواهد کرد. انگار که دارد کار زشتی می کند که تنهایی اش را به هم می زند و انگار به قولی که داده برای مجرد ماندن و ازدواج نکردن و آزادی را حفظ کردن پایبند نبوده و برای همین انگار به من که می رسد خودش را نمی بخشد! نمی دانم با افکارشان چکار کنم. نمی دانم چگونه حالی شان کنم که من از اینکه او ازدواج مجدد می کند و من نه خیلی ناراحت نیستم. راستش شاید کمی ته دلم وسوسه شوم اما این هیچ ارتباطی به او ندارد. زندگی او و من زمین تا آسمان فرق دارد. او تنهاست. من دخترک را دارم. او از من سنش بالاتر است و من هنوز فرصت دارم. گاهی فکر می کنم شاید اگر روزی بیاید که مطمئن شوم ازدواجی در کار نیست به این نکته برسم که گرچه بخشی از زندگیم کامل نیست اما بخشی دیگر را در نهایت تلاشم انجام داده و به آن مشغولم. و آن هم بزرگ کردن و تربیت دخترک است. وقتی کار دیگری نیست خوب می ماند همین یک کار دیگر. بیشتر نمی خواهم حرف بزنم در موردش.
این درس خواند برای کنکور ارشد هم قوز بالای قوز شده برای خودش. درس که نمی خوانم عذاب وجدان می گیرم. دستم به هیچ کتاب دیگری نمی رود مبادا در حق قولی که به خودم داده ام کوتاهی کرده باشم. درس ها هم که قربانش بروم. مثل بختک از سر و کول آدم بالا می روند و با این وضعیت شگفت زدگی من در برابر این کتابها و بی وقتی نمی دانم آخرش چه خواهد شد.
خسته ام. از کار. از سر و کله زدن با زندگی. از شمردن کیلومتر های کیلومتر شمار و حساب کردن مسیرهایی که رانندگی می کنم. از اینکه هنوز یک فرصت سفر کوتاه هم پیدا نکرده ام. چه با دخترک. چه با تو. از بی پولی و کم آوردن های همیشگی. از گرما و لباسهایی که می چسبند به تن و ول نمی کنند.

دلم یک سفر می خواهد.


No comments:

Free counter and web stats