1
پر و خالی می شوم. از عشق. از خشم. از تردید. از شادی و از غم. انقدر این روزها هیجان توی زندگیم هست که دارد از گوشهایم می زند بیرون. در یک اقدام ژانگولرانه کارم را عوض کردم. البته بیشتر می شود گفت جای کارم را. کلاغی روی درخت خشک حیاط پشتی دفتر لِک و لِک می کند و روی استخر پر از برفش پر می کشد و می رود. یاد روزهای سخت سال 84 می افتم که اینجا تقریبا شبانه روز کار واردات و ترخیص و فروش تعداد بالایی خودروی سنگین را انجام می دادیم و چه روزهای سخت و پرخاطره ای داشتیم. حالا کار اینجا تمام شده. آخرین ماشین های سنگین هم فروخته شدند و تا چند روز دیگر تحویل داده می شوند. به صلاحدید مدیر شرکت گشایش اعتبار جدیدی انجام ندادیم و کار خدمات پس از فروش هم از همان دفتر شهرستان پی گیری خواهد شد .. و من دارم می روم. چون از این به بعدش دیگر درجا زدن است. با همکاران، پرونده های مشتری های شهرستانی زحمتکش و خوش قلبی که برایمان سوغاتی شهرشان را می آوردند خداحافظی می کنم. با در و دیوار اینجا هم. با اتاق و میز کار و تمام متعلقات ریز و درشت این شرکت. با استرس ها و نهار های دسته جمعی و قهر و آشتی ها و تابستان و زمستان و بهاری که اینجا گذراندم. 21 روز دیگر کار سنگین تری در واحد صادرات یک گروه بین المللی بعهده می گیرم. حالا اینجا همه مهربان شده اند! می خواهند برایم گودبای پارتی بگیرند و از الان دلشان برایم تنگ می شود! دارم کارهایم را تحویل می دهم و امیدوارم بعد از رفتنم مشکلی پیش نیاید چون هنوز جایگزینی استخدام نشده. اما یک بار این جمله را که از یک انسان باتجربه ی سرد و گرم چشیده شنیدم آویزه ی گوشم کردم که "عاشق کارتان نشوید" و بخاطر همین هم نتوانستم در برابر فرصت شغلی جدیدم که شرایط خیلی بهتر، کار با تیمی متخصص تر و فرصت کسب تجربه های مفیدتر و جدیدتر دارد، مقاومت کنم. اصلا زندگی مگر غیر از رفتن است. رفتن برای رسیدن به آنچه که در ذهن داری. یکجا نماندن. پیش رفتن. دل کندن از گذشته و به آینده چشم دوختن
.
2
آیا من باید نمایش افرا را صرفا به این خاطر که کار آقای بیضایی ست ببینم
؟!
هیچوقت نتوانستم متاثر از آن چیزی شوم که همه دنبالش هستند
نقدهای مربوطه را خواهم خواند. شاید دلیلی محکمتر از اینکه کار کی است پیدا کردم که مربوط به دلم باشد
.
3
دیشب تقریبا یک ساعت با دخترک کلنجار می رفتم تا بقول معروف گفتگوی تمدن ها داشته باشیم!بخاطر تمرین هر روزه اش کم آورده بود و با بغض از سنگینی اش حرف می زد. من هم سعی کردم فقط آرامش کنم و نگذارم بزند زیر همه چیز. آخرش قرار شد بدون اینکه با ویولونش قهر کند کمی بگذاردش استراحت کند تا خودش هم خستگی در کند و هر وقت حالش بهتر شد دوباره تمرین هایش را از سر بگیرد. آخر شب که خواستم بخوابم چند صفحه از کتاب مائده ها را دوباره خواندم. آن چند صفحه ای که توی نور ملایم و در سکوت شبانه می خواندم به من آنچنان آرامش غریبی داد که کمتر به خاطر می آورم
.
4
چند وقتی هم داشتم با خودم کلنجار می رفتم که اگر خدا خواست و دری به تخته خورد و وسط این همه مشغولیت ریز و درشت وقت درس خواندن مجدد پیدا کردم کدام رشته را برای دوره ارشد انتخاب کنم. این خلاصه ای از تفکرات بنده بود
الف
مدیریت بازرگانی
انتخاب اول من بود اما بعد از کلی تحقیق متوجه شدم تقریبا هیچ ارتباطی به بازرگانی خارجی ندارد
ب
مدیریت اجرایی MBA
با توجه به اینکه می خواهم رشته ای انتخاب کنم که مرتبط و متناسب و کمکی به شغلم باشد
ج
ادامه ی رشته ی مدیریت جهانگردی
خیلی بی ربط به دوتای بالایی ست اما چند سالی مرا به خود مشغول کرده بود
دوره اش را چند سال قبل گذراندم و مدتی هم در این رشته کار کردم و تقریبا مطمئن بودم که این شغل همیشگیم خواهد شد اما نشد. به دلایل مختلفی از نتیجه اش راضی نشدم. حالا شغل دومم است. به آن بعنوان شغل اصلی نگاه نمی کنم. با اینکه خیلی جذاب است اما فعلا انتخاب اولم نیست
اولویت بندی بر حسب علاقه: مدیریت جهانگردی- ادبیات انگلیسی- مدیریت بازرگانی خارجی- روانشناسی
اولویت بندی بر حسب شرایط شغلی: مدیریت اجرایی- مدیریت بازرگانی خارجی
اگر به اندازه کافی پول داشتم و نگران آینده ی شغلیم نبودم به احتمال زیاد بر حسب علاقه انتخاب رشته می کردم. اما حالا نه
نتیجه: من رشته مدیریت اجرایی را انتخاب کردم. کتابهای مرجع را گرفتم و دارم شروع می کنم به خواندن
پر و خالی می شوم. از عشق. از خشم. از تردید. از شادی و از غم. انقدر این روزها هیجان توی زندگیم هست که دارد از گوشهایم می زند بیرون. در یک اقدام ژانگولرانه کارم را عوض کردم. البته بیشتر می شود گفت جای کارم را. کلاغی روی درخت خشک حیاط پشتی دفتر لِک و لِک می کند و روی استخر پر از برفش پر می کشد و می رود. یاد روزهای سخت سال 84 می افتم که اینجا تقریبا شبانه روز کار واردات و ترخیص و فروش تعداد بالایی خودروی سنگین را انجام می دادیم و چه روزهای سخت و پرخاطره ای داشتیم. حالا کار اینجا تمام شده. آخرین ماشین های سنگین هم فروخته شدند و تا چند روز دیگر تحویل داده می شوند. به صلاحدید مدیر شرکت گشایش اعتبار جدیدی انجام ندادیم و کار خدمات پس از فروش هم از همان دفتر شهرستان پی گیری خواهد شد .. و من دارم می روم. چون از این به بعدش دیگر درجا زدن است. با همکاران، پرونده های مشتری های شهرستانی زحمتکش و خوش قلبی که برایمان سوغاتی شهرشان را می آوردند خداحافظی می کنم. با در و دیوار اینجا هم. با اتاق و میز کار و تمام متعلقات ریز و درشت این شرکت. با استرس ها و نهار های دسته جمعی و قهر و آشتی ها و تابستان و زمستان و بهاری که اینجا گذراندم. 21 روز دیگر کار سنگین تری در واحد صادرات یک گروه بین المللی بعهده می گیرم. حالا اینجا همه مهربان شده اند! می خواهند برایم گودبای پارتی بگیرند و از الان دلشان برایم تنگ می شود! دارم کارهایم را تحویل می دهم و امیدوارم بعد از رفتنم مشکلی پیش نیاید چون هنوز جایگزینی استخدام نشده. اما یک بار این جمله را که از یک انسان باتجربه ی سرد و گرم چشیده شنیدم آویزه ی گوشم کردم که "عاشق کارتان نشوید" و بخاطر همین هم نتوانستم در برابر فرصت شغلی جدیدم که شرایط خیلی بهتر، کار با تیمی متخصص تر و فرصت کسب تجربه های مفیدتر و جدیدتر دارد، مقاومت کنم. اصلا زندگی مگر غیر از رفتن است. رفتن برای رسیدن به آنچه که در ذهن داری. یکجا نماندن. پیش رفتن. دل کندن از گذشته و به آینده چشم دوختن
.
2
آیا من باید نمایش افرا را صرفا به این خاطر که کار آقای بیضایی ست ببینم
؟!
هیچوقت نتوانستم متاثر از آن چیزی شوم که همه دنبالش هستند
نقدهای مربوطه را خواهم خواند. شاید دلیلی محکمتر از اینکه کار کی است پیدا کردم که مربوط به دلم باشد
.
3
دیشب تقریبا یک ساعت با دخترک کلنجار می رفتم تا بقول معروف گفتگوی تمدن ها داشته باشیم!بخاطر تمرین هر روزه اش کم آورده بود و با بغض از سنگینی اش حرف می زد. من هم سعی کردم فقط آرامش کنم و نگذارم بزند زیر همه چیز. آخرش قرار شد بدون اینکه با ویولونش قهر کند کمی بگذاردش استراحت کند تا خودش هم خستگی در کند و هر وقت حالش بهتر شد دوباره تمرین هایش را از سر بگیرد. آخر شب که خواستم بخوابم چند صفحه از کتاب مائده ها را دوباره خواندم. آن چند صفحه ای که توی نور ملایم و در سکوت شبانه می خواندم به من آنچنان آرامش غریبی داد که کمتر به خاطر می آورم
.
4
چند وقتی هم داشتم با خودم کلنجار می رفتم که اگر خدا خواست و دری به تخته خورد و وسط این همه مشغولیت ریز و درشت وقت درس خواندن مجدد پیدا کردم کدام رشته را برای دوره ارشد انتخاب کنم. این خلاصه ای از تفکرات بنده بود
الف
مدیریت بازرگانی
انتخاب اول من بود اما بعد از کلی تحقیق متوجه شدم تقریبا هیچ ارتباطی به بازرگانی خارجی ندارد
ب
مدیریت اجرایی MBA
با توجه به اینکه می خواهم رشته ای انتخاب کنم که مرتبط و متناسب و کمکی به شغلم باشد
ج
ادامه ی رشته ی مدیریت جهانگردی
خیلی بی ربط به دوتای بالایی ست اما چند سالی مرا به خود مشغول کرده بود
دوره اش را چند سال قبل گذراندم و مدتی هم در این رشته کار کردم و تقریبا مطمئن بودم که این شغل همیشگیم خواهد شد اما نشد. به دلایل مختلفی از نتیجه اش راضی نشدم. حالا شغل دومم است. به آن بعنوان شغل اصلی نگاه نمی کنم. با اینکه خیلی جذاب است اما فعلا انتخاب اولم نیست
اولویت بندی بر حسب علاقه: مدیریت جهانگردی- ادبیات انگلیسی- مدیریت بازرگانی خارجی- روانشناسی
اولویت بندی بر حسب شرایط شغلی: مدیریت اجرایی- مدیریت بازرگانی خارجی
اگر به اندازه کافی پول داشتم و نگران آینده ی شغلیم نبودم به احتمال زیاد بر حسب علاقه انتخاب رشته می کردم. اما حالا نه
نتیجه: من رشته مدیریت اجرایی را انتخاب کردم. کتابهای مرجع را گرفتم و دارم شروع می کنم به خواندن
مدیریت بازرگانی را انتخاب نکردم چون آمار داشت و من هیچوقت میانه خوبی با ریاضیات نداشتم. ادبیات انگلیسی را هم انتخاب نکردم چون گرچه مورد علاقه ام بود اما تاثیری در شغل فعلیم نمی گذاشت. شاید یک روزی برای دوران بازنشستگی سراغش رفتم. آرزو که بر جوانان عیب نیست
.
5
یک روز به من گفتی هستم اگر خدا نگهم دارد .. یادت هست؟ حالا می بینی؟ خدا هر کی را بخواهد می برد. نگاه نمی کند به اینکه این انسان امید زندگی چه کسی است. چندمین رفتن را دیدیم با چشم هایمان توی این چند سال؟ من گاهی نمی دانم باید برای ادامه ی زندگیم چه کنم. نمی دانم به همان ساعتهای محدود تمام شدنی دلخوش باشم یا بیشتر بخواهم. نمی دانم. ولی می دانم که می خوام این ساعتهای محدود تمام شدنی آنقدر کش بیایند که تلخی تنهایی و دلتنگی بعدشان را نبینم
.
6
کاش بلد بودم * این آهنگ جادویی را که دارم می شنوم اینجا بگذارم تا شما را هم مهمان کنم
Tombe La Neige*
.
5
یک روز به من گفتی هستم اگر خدا نگهم دارد .. یادت هست؟ حالا می بینی؟ خدا هر کی را بخواهد می برد. نگاه نمی کند به اینکه این انسان امید زندگی چه کسی است. چندمین رفتن را دیدیم با چشم هایمان توی این چند سال؟ من گاهی نمی دانم باید برای ادامه ی زندگیم چه کنم. نمی دانم به همان ساعتهای محدود تمام شدنی دلخوش باشم یا بیشتر بخواهم. نمی دانم. ولی می دانم که می خوام این ساعتهای محدود تمام شدنی آنقدر کش بیایند که تلخی تنهایی و دلتنگی بعدشان را نبینم
.
6
کاش بلد بودم * این آهنگ جادویی را که دارم می شنوم اینجا بگذارم تا شما را هم مهمان کنم
Tombe La Neige*
.
7
یک لپ تاب جدید می خواهم. با قیمت مناسب و کاربری خوب. پیشنهادی دارید
؟
.
8
این که می بینید آخر جمله هایم نقطه ندارد بخدا از بی سوادی من نیست. اشکال از بلاگر است و من هم بلد نیستم کاری کنم که وقتی متنم پست شد نقطه های آخر جمله نپرند اول جمله
.
9
این شماره بندی هم کلک بدی نیست ها. می توانی از سیر تا پیاز روده درازی کنی
.
10
خسته نباشید
:)
7 comments:
نواختن پیانو دختر کوچولوها واقعا زیباست من یه سری تحقیق راجع به خرید نوت بوک کردم اول باید ببینی چه رنج قیمتی می خوای دوم اینکه زیبایی نوت بوک مهمه یا نه ؟ سوم اینکه چه جور کارهایی می خوای باهاش انجام بدی محاسباتی یا نه ؟
مدتها پیش، آنوقتها که در پرشینبلاگ مینوشتید، نوشتههای شما را میخواندم و دوستشان داشتم. بعد گویا یک مدتی ننوشتید یا هر چیز دیگری، و من شما را گم کردم. چند وقت پیش، دیدم که برای من کامنتی نوشتهاید و نوشتهاید: «سبک نوشتنتان به دلم نشست. نخواستم نگفته بگذرم.». شرمنده شدم بهخاطر همهی آن روزهایی که نوشتههایتان را خوانده بودم و به دلم نشسته بود اما نگفته گذشته بودم، و البته خوشحال شدم از اینکه دوباره پیدایتان کردهام. ابراز این شرمندگی و خوشحالی البته تا امروز به تاخیر افتاد
سیاوشون عزیز خوشحالم .. وخوب یادم هست اون نوشتتون .. در ضمن من همیشه می نویسم .. آهسته و پیوسته ..
رامین جان من کار محاسباتی نمی کنم با لپ تاپ .. حالا خودم هم یه تحقیقی کردم و منتظر جوابم .. اگه مثبت بود به شما هم می گم .. در ضمن دخترک دانشجوی ویولون هست نه گیتار :)
مرسی که به من سر زده بودید ببخشید اگر دیر جواب دادم .
ببخشید حواس پرتی جمله هایم را بعضی اوقات خراب می کند البته من نگفته بودم گیتار گفتم پیانو بعد هم من امیدوارم روزی دختر کوچولوم ویولن یاد بگیره !برای خرید به کتاب فروشی دارینوش رفتم که یه هنرمندی اونجا بود و با دیدن دخترم یهو گفت این موسیقی رو خوب خواهد نواخت من خودم دنبال خرید نوت بوکم البته من اچ پی 6680
را فعلا انتخاب کردم
نوت بوکهای اسپرت خوش رنگی هم مثل سونی وایو با امکانات قابل قبول وجود داره ضمنا سونی اگر خواستی بخری با گارانتی ایران رهجو و دل با گارانتی زیگورات خوبه برای نوت بوک داشتن کش خیلی مهمه پس بهتره حتما 4 مگ کش داشته باشه بالاترین رم در بازار هم 2 مگ هست شما چه مدلی رو انتخاب کردی ؟
درست فهمیدم؟ دخترک شما دانشجوی موسیقی است یعنی شما حدود 40 سال دارید :))
. نه رامین جان هنوز تا چهل جا دارم اما به اون هم خواهم رسید و این چیز عجیبی نیست.. یک دوست هم قراره اطلاعات و قیمت در مورد دل به من بده. خنده داره که این گیتار و پیانو و ویولون عجیب قاطی پاتی شدند توی این کامنت ها
Post a Comment