دیروز دیدم چقدر غم توی دل تو هم هست انگاری. بعد دلم به حال خودمان سوخت. باز من اگر تنهای تنها شوم و بترسم از فردا، دلم به دخترک خوش است. تو دلت به چی خوش باشد وقتی تنها می مانی؟ یک لحظه دلم گرفت. یاد تمام سالهایی افتادم که گذشتند و می گذرند بی مهابا. من و تو انگار هیچ کداممان جلوی هجوم این باد، طاقت نمی آوریم. من و تو انگار هیچ کداممان نمی دانیم آخر این قصه کجاست؟ و اصلن کدام قصه؟ دیروز گرگ و میش غروب بود که ماشین را پارک کردم بروم داروخانه. پیغامی رسید. خواستم از تو باشد. خواستم همانی را گفته باشی که من از ظهر در انتظارش بودم. همانی که مرا به فکر برده بود که اصلن نکند هیچ وقت نگویی. اما پیغام را که باز کردم مال تو بود. و همانی را گفته بودی که من از ظهر در انتظارش بودم. آسمان انگار عنابی شد. رنگ گرفت. می دانم در تمام این غم تمام نشدنی که گوشه ی دلم خانه کرده بود و وقتی شعر سعدی را با آن صدای مطمئن و آرام می خواندی سرم را بالا گرفته بودم تا اشک هایم جلوی آن همه آدم پایین نریزد، ته تهش همان اطمینان گم شده ای هست که در ناباوری یک گرگ و میش پاییزی ایطور بی مهابا خودش را به من نشان می دهد. دیگر می دانم تمام لحظه هایی که با خودم می گویم نکند همه چیز فقط یک قصه باشد به چشم می بینم که قصه نیست. خود زندگی ست. انگار وقتی با پاهای لرزان پله های آمفی تئاتر را بالا می روم و سرم را پایین انداخته ام تا چشمانم توی چشمان میزبانان ردیف اول نیافتد، دارم راه درستی می روم. و دارم می روم که در جای درستی بنشینم. حتی اگر ندانم باید چه بگویم و اصلن باید چیزی بگویم یا نه. و حتی اگر بعدش زانوانم توی ماشین از شدت هیجانی که گذراندم شروع به لرزیدن کند. گرچه گاهی می ترسم. گاهی ناامید می شوم. اما نه، انگار نیرویی هست که مرا از آن پله ها بالا ببرد و روزی هم در آغوش آشنایی رهایم کند بی آنکه دیگر بترسم در چشمانش نگاه کنم. نیرویی هست
6 comments:
من کلی زحمت کشیدم راهنماییت کردم چطور نقطه هات رو درست کنی و از بلاگر تعریف کردم بعد هم با هزار بدبختی پستش کردم ولی نیست !!
نوشته هات باید بین این دو تا دستور باشه
-p dir="rtl" aligin="justify" -
و
-/p-
قبل از دستور ها باید > بزاری و آخرش < به جای خط تیره ها که گذاشتم یعنی اونجا که داری تو ادیتور می نویسی تو قسمت Edit html
خب آدميزاد است ديگر...هوا گرگ وميش هم كه باشد ديگر واويلاست، ميگيرد و باز شدنش كار حضرت خضر است لابد!!!
کامنت های شما هست رامین جان. من می بینم چطور تو نمی بینی؟ هی می گم امان از این بلاگر قبول نمی کنی .. ببین چطور همهمون رو بازی می ده !!
خیلی زیبا نوشتی....
من باز هم وردپرس رو بهت پیشنهاد میکنم, با پشتیبانی کامل از فارسی بهمراه قالبهای استاندارد فارسی
Post a Comment