میم بعد از 6 ماه از سفر برگشت. الف امروز صاحب یک پسر خوشگل می شود. نون 3 دوره شیمی درمانی دیگر دارد ولی به نظر بهتر می رسد. من اینجا نشسته ام و پنج شنبه است. یک پنج شنبه عادی. خیلی هم عادی نه. چون قرار است امشب بعد از 6 ماه میم را ببینم. دیشب شام را در رستوران سورن خوردیم. یکی از بهترین رستورانهای تهران. حد فاصل بین آبان و حافظ. یک در از آبان و یک در از حافظ. سالن های بزرگ با نور ملایم. ساختمان ویلایی قدیمی با حیاط بزرگ و یک حوض بزرگتر که دیشب تمام لحظاتی که پرده اشک جلوی چشمانم را گرفته بود مردی داشت آن را با جارو دسته بلند می شست. یک مرغابی وسط حوض که سالهاست همانجا رو به آسمان ایستاده و سرش بالاست. فکر کنم از همین مرغابی ها وسط حوض رستوران پایاب کیش هم یکی هست. دیشب یکی از آن شبهایی بود که حرف زدیم. واقعی. خیلی واقعی تر از انتخابات و بورس و پرند و سیمان و کوتی کوتی و بیمه و تعطیلی پنج شنبه ها. و من از دیشب تا حالا به هیچ چیزی فکر نکرده ام. و انگار که یک کوه کنده ام.
2 comments:
سلام
من اولین بارهست به سایته شما سرزدم امیدوارم لذت بخش باشد
نمی دونم آیا کسی که باهاش حرف زدین همسرتون بوده یا از دوستانتون. ولی خیلی وحشتناکه وقتی آدم هیچ کسُ نداشته باشه برای حرف زدن...نه همسرش نه دوستاش...
Post a Comment