پسرک پراید جلویی سیگار را تا ته پک می زد و دودش را از شیشه ماشین بیرون می داد. دیوانه. خوشحالم که سالهاست توی ترکم. اما ای زری خدا چکارت نکند که به من سیگار کشیدن یاد دادی. یادت هست توی آن اتاق طبقه سوم خانه مان چطور روی تخت یک وری لم می دادی و ماتیک قرمز می زدی و سیگارهای یواشکی پدرت را قسمت می کردیم و پک می زدیم؟ من از تو یاد گرفتم چطور دود سیگار را الکی توی دهانم نگه ندارم و بقول معروف تو بدهم. از تو هم یاد گرفتم که چطور دودش را آرام آرام از دهانم بیرون بفرستم جوری که دایره دایره شود. تو کارهای دیگری هم می کردی با دود سیگار که من هیچوقت یاد نگرفتم. اما همین برای من کافی بود. تو هم خوشگل بودی. کُرد ها همیشه معروفند به خوشگلی. چشمان درشت روشن با ریمل همیشگی که مژه هایت را دانه دانه می داد هوا. دندانهای سفید یک دست و پوست سفید و موهای خرمایی. موهای اوشینی خرمایی. یادت هست دامن شلواری های بلندمان با آن سگک های بزرگ و کتانی های نایک که از بازار کویتی ها خریده بودیم. دامن شلواری های بلند سال 67. می رفتیم کوه. توچال. توی کلبه چوبی بزرگ ایستگاه یک می نشستیم چای می خوردیم و بقیه را نگاه می کردیم که نگاهمان می کردند. قد و قواره مان یکی بود و هر دو سفید با چشمان روشن. بعضی ها فکر می کردند خواهریم. جفت دخترهای قدبلند مو اوشینی. عروسیت هم یادم هست. مریم خواهرت با آهنگ گل مریم چه رقصی می کرد. پدرت روز عروسیت نبود. می گفتی روز عروسی خواهرت هم نبوده. من پدرت را توی خانه تان دیده بودم. صورت آفتاب خورده چروکیده و همیشه سیگار بدست. می گفتی توی عروسی دخترهایش نمی آید چون غیرتش قبول نمی کند دخترش را داده باشد دست مردی. نمی دانم این حرف تو بود. باید بروم آن عکس را پیدا کنم. عکسی که با تو و شوهرت انداختم. همان یک عکسی که احتمالن با هم داریم. راستی الان کجایی؟ چرا دیگر همدیگر را ندیدیم؟ چرا از هم بی خبر ماندیم؟ چرا من توی ترافیک خرتوخر سیدخندان یاد تو افتادم؟
1 comment:
حالا چرا با این همه خاطره خوش زری ور بپره ؟! خاطراتت را بایستی طلا گرفت
Post a Comment