رنج دشوار است و
رنج بی عشق دشوار و
عشق بی رنج ناممکن و
عشق دشوار است
.
.
خانه شاعران جهان
نسرین خوب نیست. یعنی هیچ خوب نیست. دوباره شیمی درمانی دارد. حوصله ندارد کسی را ببیند. نمی توانم بروم پیشش. تلفنی حالش را پیگیرم. امروز با مادرش حرف زدم. ناامید و خسته بود. ده سال کم نیست برای یک مبارزه فرسایشی. آنهم برای زنی مثل نسرین که امید از حرفهایش می بارید. حالا این امید دارد پر می کشد. این را از صدای کم جانش و از صدای بی حوصله ی مادرش می فهمم. امید دارد آرام آرام پر می کشد. نمی دانم در انتظار چه باید بود. نمی دانم چطور باید انتظار کشید. نمی دانم در این شرایط باز می توان منتظر تغییر نشست یا باید واقع بین بود. هر چه هست مرا گیج کرده.
انتظار کشیدن برای از دست دادن دوستی قدیمی می دانی چه شکلی ست؟
کمکم تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست
و زنجیر کردن یک روح را یاد خواهی گرفت.
اینکه عشق تکیهکردن نیست
و رفاقت، اطمینان خاطر.
و یاد میگیری که بوسهها قرارداد نیستند
و هدیهها، عهد و پیمان معنی نمیدهند.
و شکستهایت را خواهی پذیرفت
سرت را بالا خواهی گرفت با چشمهای باز
با ظرافتی زنانه و نه اندوهی کودکانه
و یاد میگیری که همهی راههایت را همامروز بسازی
که خاک فردا برای خیالها مطمئن نیست
و آینده امکانی برای سقوط به میانهی نزاع در خود دارد
کم کم یاد میگیری
که حتی نور خورشید میسوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری.
بعد باغ خود را میکاری و روحت را زینت میدهی
به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.
و یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی ...
که محکم هستی ...
که خیلی میارزی.
و میآموزی و میآموزی
با هر خداحافظی
یاد میگیری.
بعد از چندمین بار که آنتی فیلتر خواسته ام و برایم فرستاده اید و بلد نبوده ام یا نصبش کنم یا بازش کنم یا استفاده!
حالا باز هم با کمال پررویی، آنتی فیلتر دارید؟؟!
من منتقد نیستم. نویسنده هم نیستم. اما با یک بار خواندن کتاب "احتمالن گم شده ام" به این فکر کردم که چطور همچین کتابی می تواند در عرض یک سال، چهار بار تجدید چاپ شده باشد. همین که کتاب تمام شد در یک آن گندم و زاهدان و خوابگاه و سامیار همه و همه از ذهنم پرید. هیچ کس و هیچ چیز در این کتاب آنقدر عمیق نبود که ردی از خود در ذهن من جا بگذارد. همه چیز در یک لحظه گم شد. مثل خود کتاب. بعد از آن بود که رفتم کتاب "صدسال تنهایی" را از کتابخانه کشیدم بیرون. دستی رویش کشیدم و گذاشتمش بالای تختم که دوباره بخوانمش. شاید دردِ خواندن چنین کتابی و کتابهایی از این دست فقط با دوباره خواندن یک شاهکار آرام آرام تسکین یابد.
جوهر مون بلان کار خودش را کرده. خودنویسم روان روان می نویسد. با آن رنگ آبی سلطنتی، نوشتنم هم آرام و پرطمانینه شده. جلد ششم خاطرات اعلم را هم گذاشتم روی میز آرایش. شاید قبل، شاید هم بعد از دوباره خوانی "صدسال تنهایی" خواندمش. اما جمله صفحه اولش را که برایم نوشتی، زود زود می خوانم. در همه زمانهایی که داری پنج جلد اولش را می خوانی. گزیده اشعار شفیعی کدکنی هم خوب بود. بیشترشان را دوست داشتم. هر از چندگاه گلچینی از آن را برایت خواهم نوشت. جدا جدا. با شرح حال و ضمایم خودم. شاید هم فقط یک قطعه شعر به جای من حرف زد. کسی چه می داند.
نمایش مورد نظر را هم دیدیم و خندیدیم! سه ساعت تمام. البته فقط خندیدیم، فکر نکردیم.