Aug 25, 2010

یک تکه زندگی 2

آهنگهای حبیب را دوست دارم. بیشترشان را. کاری به گرایش های سیاسی ش هم ندارم. امروز وقت آمدن به شرکت داشتم بهشان گوش می دادم. مثل مادر، حرفات همه دروغه، قوی زیبا، بزن باران، شهلا، درخت پیر، و خیلی های دیگر که الان خاطرم نیست. وقت گوش دادن به آهنگ مادر که همیشه تنم می لرزد. خلاصه اینکه امروز روز آقای حبیب بود!
.
دیروز به سفارش استادِ دخترک سر از یک پاساژ در خیابان انقلاب درآوردم و تا ته آن رفتم. با یک فروشنده عبوس سر و کله زدم و یک ویولن 4/4 خریدم تا با ساز قبلیش عوض کند. فروشنده (که البته خودش هم استادی بود برای خودش و مثل این فیلم ها شد که اول از کسی خوشت نمی آید و بعد می بینی طرف خدایی ست برای خودش) گفت سازهای زیر 200 تومان ارزش هنری ندارند. من هم گفتم مفهوم شد اما دختر من هم هنوز دانش آموز است و حرفه ای نیست. گفت چند سال است می زند؟ گفتم 4 سال. گفت کم نیست. گفتم زیاد هم نیست! خلاصه آخرش یک ساز خوب انتخاب کرد و داد دستم. فکر کنم اگر خودِ دخترک آنجا بود بهتر می توانست در انتخاب سازش کمک کند. شب هم رفتیم سورنِ دوست داشتنیِ همیشگی با منوی تکراریِ همیشگی ش! :)
.
مجبور بودم به خاطر کاری حدود یک ساعت جلوی وزارت مسکن فاطمی توی ماشین بنشینم. وقت افطار نگهبان ساختمان با یک بشقاب نان تازه و پنیر آمد زد به شیشه ماشین. گفت دیدم اینجا منتطرید گفتم افطار کنید! هم شرمنده شدم هم متعجب. کلی تشکر کردم یک لقمه از نان پنیرش کندم و به فاصله یکی دو دقیقه راه افتادم. من روزه نبودم. اما همین که این پسر جوان به جای نشستن پشت شیشه های آبی اتاقکش و هلف هلف خوردن و تماشا کردن مردم چنین معرفتی داشت، خودش دست مریزاد دارد. باید بگویم مریم توی وبلاگش از این آدم هم بنویسد.
.
از روزمرگی می نویسم. می دانم. اما باید بنویسم. به عبارت بهتر، می خواهم که بنویسم.

2 comments:

آدمهای خوب شهر said...

خاطره ات را گذاشتم توی وبلاگ:)
ممنون!

page12 said...

سلام. من از علاقه مندان خوندن این روزمره نویسی ها هستم. مرسی که می نویسید

Free counter and web stats