آهنگهای حبیب را دوست دارم. بیشترشان را. کاری به گرایش های سیاسی ش هم ندارم. امروز وقت آمدن به شرکت داشتم بهشان گوش می دادم. مثل مادر، حرفات همه دروغه، قوی زیبا، بزن باران، شهلا، درخت پیر، و خیلی های دیگر که الان خاطرم نیست. وقت گوش دادن به آهنگ مادر که همیشه تنم می لرزد. خلاصه اینکه امروز روز آقای حبیب بود!
.
.
دیروز به سفارش استادِ دخترک سر از یک پاساژ در خیابان انقلاب درآوردم و تا ته آن رفتم. با یک فروشنده عبوس سر و کله زدم و یک ویولن 4/4 خریدم تا با ساز قبلیش عوض کند. فروشنده (که البته خودش هم استادی بود برای خودش و مثل این فیلم ها شد که اول از کسی خوشت نمی آید و بعد می بینی طرف خدایی ست برای خودش) گفت سازهای زیر 200 تومان ارزش هنری ندارند. من هم گفتم مفهوم شد اما دختر من هم هنوز دانش آموز است و حرفه ای نیست. گفت چند سال است می زند؟ گفتم 4 سال. گفت کم نیست. گفتم زیاد هم نیست! خلاصه آخرش یک ساز خوب انتخاب کرد و داد دستم. فکر کنم اگر خودِ دخترک آنجا بود بهتر می توانست در انتخاب سازش کمک کند. شب هم رفتیم سورنِ دوست داشتنیِ همیشگی با منوی تکراریِ همیشگی ش! :)
.
.
مجبور بودم به خاطر کاری حدود یک ساعت جلوی وزارت مسکن فاطمی توی ماشین بنشینم. وقت افطار نگهبان ساختمان با یک بشقاب نان تازه و پنیر آمد زد به شیشه ماشین. گفت دیدم اینجا منتطرید گفتم افطار کنید! هم شرمنده شدم هم متعجب. کلی تشکر کردم یک لقمه از نان پنیرش کندم و به فاصله یکی دو دقیقه راه افتادم. من روزه نبودم. اما همین که این پسر جوان به جای نشستن پشت شیشه های آبی اتاقکش و هلف هلف خوردن و تماشا کردن مردم چنین معرفتی داشت، خودش دست مریزاد دارد. باید بگویم مریم توی وبلاگش از این آدم هم بنویسد.
.
از روزمرگی می نویسم. می دانم. اما باید بنویسم. به عبارت بهتر، می خواهم که بنویسم.
از روزمرگی می نویسم. می دانم. اما باید بنویسم. به عبارت بهتر، می خواهم که بنویسم.
2 comments:
خاطره ات را گذاشتم توی وبلاگ:)
ممنون!
سلام. من از علاقه مندان خوندن این روزمره نویسی ها هستم. مرسی که می نویسید
Post a Comment