خوب دوباره افتادم در سرازیری "چی بنویسم"؟!
حالا که هیچی پیدا نمی شود بنویسم من هم از زندگی روزمره می نویسم. باشد تا رستگار شوم.
حالا که هیچی پیدا نمی شود بنویسم من هم از زندگی روزمره می نویسم. باشد تا رستگار شوم.
.
دیروز رفتیم نهار رستوران مرکزی! رستوران مرکزی که می گم یعنی یک چلوکبابی به معنای واقعی. غذاش خوب بود. گارسن هم از اونهایی بود که لیست بلندبالایی از پیش غذاها را مدام توی چشمت می کرد و هر کدوم رو که نمی خواستیم با لحنی حاکی از تاسف می گفت؟ "نمی خورید؟!" یعنی: چرا نمی خورید؟ پول ندارید؟ خسیسی تون میاد پول خرج کنید؟ الهی بمیرم براتون که چشمتون به همه شون مونده اما نمی خورید. خلاصه پیش غذای همیشگی مون رو سفارش دادیم و مشغول شدیم و الحق که کبابش توی دهن آب می شد.
همچین حکایتی رو چند وقت پیش توی یک رستوران لبنانی داشتیم. تا وارد شدیم دیدیم به به انواع ماکولات و مشروبات رو روی میز چیدن رنگ و وارنگ. تا نشستیم کاسه های سوپ هم اومد جلومون. سوپ رو نخواستیم. چند دقیقه بعد دوباره کاسه های سوپ اومد جلومون. باز نخواستیم. این سوپهای پیش غذا واقعن چیزای مزخرفی هستن. همیشه فکر می کنم ته مونده سس مرغایی رو که می پزن با یه سری آت و اشغال سوپ می کنن و به خورد ملت می دن. اضافه می مونه نگهش می دارن برای فردا. سرد می شه دوباره گرمش می کنن. کسی چه می فهمه؟! داشتیم منو رو زیر و رو می کردیم که دیدیم بله همین سوپ آشغال رو هم روی منو نمی دن بلکه براش پول جدا می گیرن اندازه یه پرس غذا. خلاصه خودمون به میل خودمون سالادی سفارش دادیم و نوشابه و غذا و از اشتهاآورهای روی میز هم یکیش رو باز کردیم به خوردن.. آقا این گارسون هم از اون مدلی ها بود. هر چی می خواستیم یه نگاه فقیه اندر سفیه بهمون می انداخت که یعنی اینا چیه می خورین؟! مثلن چرا از هر کدوم سه پرس سفارش نمی دین یا اینکه ته همه بشقابای چیده شده روی میزو درنمیارین و اینا.
چندوقت پیش هم توی یه رستوران هندی توی سفر این موجودات رو دیدیم. آقا با شکم گنده ش اومده بود سوال می کرد. ما کباب مرغ می خواستیم اون پیشنهاد دیس انواع کبابها رو بهمون می کرد. ما سالاد می خواستیم اون پیشنهاد چهارتا اشتها آور دیگه کنارش می کرد. برنج خواستیم یک کلمه نگفت یک پرس این برنج برای 3 نفرم زیاده. چند پرس گرفتیم و در کنار چیزای دیگه تقریبن به یکیش اصلن لب نزدیم. وقت سفارش هم هر چی هم سفارش می دادیم دقیقا با لحن دلسوزانه گارسن چلوکبابی اولیه می گفت: "Enough?!" حالا هی بگو بله. زیر بار نمی رفت. انگار قرار بود کل رستورانشو بخوریم. تازه با این حواس جمعمون چیزی حدود سه برابر یک شام در یک رستوران خوب تهران پیاده شدیم.
اما پیدا می شدن رستورانهایی که گارسون با کمال ادب باهاتون همراهی می کرد و پیشنهاد می داد و حتی دقیقن می گفت که این حجم غذا مثلن زیاده یا کمه یا بسه.
خلاصه ما که به لطف رستوران گردی و دادن ضرر و زیان های مربوطه کم کم یاد گرفتیم. شما که تو این رستورانها می رین، توی رودرواسی گیر نکنین. وگرنه تا آرنج می کنن توی پاچه تون. از ما گفتن.
دیروز رفتیم نهار رستوران مرکزی! رستوران مرکزی که می گم یعنی یک چلوکبابی به معنای واقعی. غذاش خوب بود. گارسن هم از اونهایی بود که لیست بلندبالایی از پیش غذاها را مدام توی چشمت می کرد و هر کدوم رو که نمی خواستیم با لحنی حاکی از تاسف می گفت؟ "نمی خورید؟!" یعنی: چرا نمی خورید؟ پول ندارید؟ خسیسی تون میاد پول خرج کنید؟ الهی بمیرم براتون که چشمتون به همه شون مونده اما نمی خورید. خلاصه پیش غذای همیشگی مون رو سفارش دادیم و مشغول شدیم و الحق که کبابش توی دهن آب می شد.
همچین حکایتی رو چند وقت پیش توی یک رستوران لبنانی داشتیم. تا وارد شدیم دیدیم به به انواع ماکولات و مشروبات رو روی میز چیدن رنگ و وارنگ. تا نشستیم کاسه های سوپ هم اومد جلومون. سوپ رو نخواستیم. چند دقیقه بعد دوباره کاسه های سوپ اومد جلومون. باز نخواستیم. این سوپهای پیش غذا واقعن چیزای مزخرفی هستن. همیشه فکر می کنم ته مونده سس مرغایی رو که می پزن با یه سری آت و اشغال سوپ می کنن و به خورد ملت می دن. اضافه می مونه نگهش می دارن برای فردا. سرد می شه دوباره گرمش می کنن. کسی چه می فهمه؟! داشتیم منو رو زیر و رو می کردیم که دیدیم بله همین سوپ آشغال رو هم روی منو نمی دن بلکه براش پول جدا می گیرن اندازه یه پرس غذا. خلاصه خودمون به میل خودمون سالادی سفارش دادیم و نوشابه و غذا و از اشتهاآورهای روی میز هم یکیش رو باز کردیم به خوردن.. آقا این گارسون هم از اون مدلی ها بود. هر چی می خواستیم یه نگاه فقیه اندر سفیه بهمون می انداخت که یعنی اینا چیه می خورین؟! مثلن چرا از هر کدوم سه پرس سفارش نمی دین یا اینکه ته همه بشقابای چیده شده روی میزو درنمیارین و اینا.
چندوقت پیش هم توی یه رستوران هندی توی سفر این موجودات رو دیدیم. آقا با شکم گنده ش اومده بود سوال می کرد. ما کباب مرغ می خواستیم اون پیشنهاد دیس انواع کبابها رو بهمون می کرد. ما سالاد می خواستیم اون پیشنهاد چهارتا اشتها آور دیگه کنارش می کرد. برنج خواستیم یک کلمه نگفت یک پرس این برنج برای 3 نفرم زیاده. چند پرس گرفتیم و در کنار چیزای دیگه تقریبن به یکیش اصلن لب نزدیم. وقت سفارش هم هر چی هم سفارش می دادیم دقیقا با لحن دلسوزانه گارسن چلوکبابی اولیه می گفت: "Enough?!" حالا هی بگو بله. زیر بار نمی رفت. انگار قرار بود کل رستورانشو بخوریم. تازه با این حواس جمعمون چیزی حدود سه برابر یک شام در یک رستوران خوب تهران پیاده شدیم.
اما پیدا می شدن رستورانهایی که گارسون با کمال ادب باهاتون همراهی می کرد و پیشنهاد می داد و حتی دقیقن می گفت که این حجم غذا مثلن زیاده یا کمه یا بسه.
خلاصه ما که به لطف رستوران گردی و دادن ضرر و زیان های مربوطه کم کم یاد گرفتیم. شما که تو این رستورانها می رین، توی رودرواسی گیر نکنین. وگرنه تا آرنج می کنن توی پاچه تون. از ما گفتن.
No comments:
Post a Comment