Jan 24, 2011

حکایت اسم ها

همه چیز از همون غروب نه سال پیش شروع شد. نشسته بودیم توی ایستگاه اتوبوس میدون آرژانتین. میم گفت حالا که اسمشو برداشتی می خوای اسم جدیدشو چی بذاری؟ وبلاگمو می گفت. اول اسمشو گذاشته بودم "از رنجی که می بریم". هنوزم فکر می کنم اسم خوبی بود. اما نمیدونم چرا برش داشته بودم. اون شب یه کم فکر کردم. و فوری گفتم آهو. این اسمم انتخاب نکردم که یه آهوی ناز ملوس رو توی وبلاگستان یا سالها بعد توی گودر تداعی کنم. این اسمی بود که صاحبش خیلی توی زندگیم و توی ذهنم غالب بود. اون شب اصلن فکر نکردم اسم یه وبلاگ چقدر می تونه توی ذهن خواننده تاثیر بذاره. بعدش دیگه شدم آهو. سالها گذشت و من آهو موندم. هیچوقت نفهمیدم عکس العمل ملت در مقابل این اسم چی بود. آیا باورش کردن؟ فکر کردن اسم خودمه؟ فهمیدن اسم مستعاره؟ نفهمیدم. خیلی اوقات با این اسم راحت نبودم. اما دیگه جا افتاده بود و نمی خواستم عوضش کنم. حالا بعد از سالها، همه چیز فرق کرده. می خوام خودم باشم. من فکر می کنم آهو اسم خیلی قشنگیه. تاثیریه از کتاب زیبای "شوهر آهو خانم" بر من. صاحبش هم خیلی عزیزه. ولی من صاحبش نیستم. به همین سادگی. خلاصه اینکه آهو خانم، ببخشید که نه سال اسمتو کِش رفتم. تو هم دیگه برای خودت خانمی شدی. هنوز که هنوزه هر وقت صفحه وبلاگم بازه و تو ناخودآگاه چشمت بهش می خوره ازت خجالت می کشم. فکر کنم حتی اگر هم به روی خودت نیاری، باز انقدر بزرگ شدی که دلت نخواد یکی دیگه توی گودر، آهو باشه و توی وبلاگش، آهو باشه و الخ .. امروز اسمتو با احترام روی بالش قرمز می گذارم و بهت برمی گردونم.

دوستدارت
مامان

No comments:

Free counter and web stats