Jan 6, 2012
دخترا موشن
چشمم به جمال پارکینگ سازمان آب-حکیمیه نیافتاده بود که اونم به سلامتی امروز افتاد و تنهایی پا شدم رفتم اونجا. جایی که همه مَردَن. اگر هم یکی دو تا زن باشن با همراه مرد هستن. منم یالغوز بلند شدم رفتم و با کمال متانت کنار آقایون به امر شنیع معامله ماشینم پرداختم. نگاههای کنجکاوشون رو بی خیال شدم. متلک های گاه و بیگاه رو نشنیده گرفتم. سعی کردم حرص نخورم، فحش ندم. و الان که اینا رو می نویسم، کمرم داره می ترکه از نشستن چندین ساعت متوالی توی ماشین. هنوز هم ماشینم رو نفروختم. و نمی دونم اصلا فروخته می شه یا نه. اما دیدم با اینکه اسم بعضی کارها زنونه و بعضی کارها مردونه ست، اما این مرز فقط تا زمانی وجود داره که آدم مجبور به انجام کاری نباشه. البته این یکی از راههایی بود که علاوه بر آگهی دادن به روزنامه و سپردن به دوستان، امتحان کردم. شایدم یه روز روی کاغذ نوشتم فروشی و چسبوندم پشت ماشین. دیگه از رفتن وسط جماعت دلالای ماشین حکیمیه بدتر نیست که.
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment