پاک کردن کامنت ديگران، در وبلاگشهر کار خوبی به حساب نمی آيد!...شايد به دليل شهرت زياد آقای...بوده که ميخواسته اند شناخته نشوند!...به هر حال، شما به ايشان لطف کرده ايد.
موريانه من منظور شما رو متوجه نمي شم.اما پست قبلي رو يكبار ريپابليش كردم.شايد اتفاقي كه ميگين اونموقع افتاده،با اين كه هنوز نمي دونم از چي حرف مي زنين.
سلام . سعادت نداشتيم برای بيشتر آشنا شدن . ولی حالا که ميام اينجا فکر ميکنم و دلم به حال خودم ميسوزه که وقت گذاشته بودم تا حالا اينجا رو ميخوندم و تو پست قبلی فهميدم به اينها ميگين اراجيف . حالا ديگه چرا خسته ميشم . کی ميگه شيشه ها احساس ندارند ؟
چرا جدی گفتم . خودتون همه را متهم کردين به ارجيف خونی . ميدونيد من با خوندن اين مطالب که قبل از اينکه وبلاگ نويسی پيدا بشه توی دفتر های خصوصی بود و حالا اين فرهنگ ارتباط رواج پيدا کرده . و اين ارتباط در اين دوره و عصر يکی از نيازهای بشر شده و من اينها رو ميخونم و چيزهايی هم برای خوندن ديگران مينويسم . ارتباط . محبت و انرژی . برای نفس کشيدن . حالا فکرش رو بکنيد که من بفهمم به من ميگين عجب آدم بيکاری هستم . ميتونستم برم چارتا مسئله ی رياضی حل کنم امتحان ميان ترم تو گل گير نکنم .
وای آب شدم روی زمينها.../آهو جان حرفهای حسين را خيلی هم جدی نگير!!! يه کم تند حرف می زنه ولی بقول دوستان پشت ستاره حلبيش قلبی از طلا داره!! برای ۵شنبه اين هفته که مياد روز شماری می کنم...
متشکرم ! هر چیزی که آدم را به تفکر وا دارد ، دوست داشتنی است . در ضمن این آقا حسین ما به خاطر تعهدی که نسبت به همه چیز در خود احساس می کند ، نظریه می دهد و رک بودنش خیلی به درد دوستی می خورد . موفق باشید . با سلام ...
خوب اميدوارم که ناراحتتون نکرده باشم . مثل اينکه خاله دوباره مجبور شده خواهرزادشو ادب کنه . بله من برداشت اشتباهی داشتم که شما ميگيد مختارم . حتما منظورتون اين چيزهايی که من گفتم نبوده . من میپذيرم حرف شما رو و قبول ميکنم چون شما متن رو نوشتيد و شما مشخص ميکنيد که چی نوشتيد و در هر صورت معذرت ميخوام . احساس بدی هم ندارم از اينجا اومدن .
ببخشيد اگه باعث ناراحتی شدم .. بايد ديد ذهن تو تبادر اوليه به کدام سو سوق پيدا می کند . البته ذهن جمعی نه فردی . می بينم ديگران هم در مورد مطلب قبلی اتون مثل من فکر کردند ..
23 comments:
خيلي ظريف بود ...
پاک کردن کامنت ديگران، در وبلاگشهر کار خوبی به حساب نمی آيد!...شايد به دليل شهرت زياد آقای...بوده که ميخواسته اند شناخته نشوند!...به هر حال، شما به ايشان لطف کرده ايد.
موريانه من منظور شما رو متوجه نمي شم.اما پست قبلي رو يكبار ريپابليش كردم.شايد اتفاقي كه ميگين اونموقع افتاده،با اين كه هنوز نمي دونم از چي حرف مي زنين.
اشتباه چاپی بود!...کوری را بخوانيد...موريانه ها هم کور هستند.
سلام کتاب کوری را حتما بخوانيد . به من هم سر بزنيد لطف می کنيد . موفق باشيد .
سلام . خوشحال شدم از زيارتت!
اومممممممممممم...اگه بگم منم دفترچه می خوام خيلی لوس و کليشه ايی می شه نه؟
سلام . سعادت نداشتيم برای بيشتر آشنا شدن . ولی حالا که ميام اينجا فکر ميکنم و دلم به حال خودم ميسوزه که وقت گذاشته بودم تا حالا اينجا رو ميخوندم و تو پست قبلی فهميدم به اينها ميگين اراجيف . حالا ديگه چرا خسته ميشم . کی ميگه شيشه ها احساس ندارند ؟
وبلاگ قشنگی داری ايوول يه سری هم به کلبه ي پادشاهی ما بزن خوشحالمون ميکنی
چرا جدی گفتم . خودتون همه را متهم کردين به ارجيف خونی . ميدونيد من با خوندن اين مطالب که قبل از اينکه وبلاگ نويسی پيدا بشه توی دفتر های خصوصی بود و حالا اين فرهنگ ارتباط رواج پيدا کرده . و اين ارتباط در اين دوره و عصر يکی از نيازهای بشر شده و من اينها رو ميخونم و چيزهايی هم برای خوندن ديگران مينويسم . ارتباط . محبت و انرژی . برای نفس کشيدن . حالا فکرش رو بکنيد که من بفهمم به من ميگين عجب آدم بيکاری هستم . ميتونستم برم چارتا مسئله ی رياضی حل کنم امتحان ميان ترم تو گل گير نکنم .
اينجوري هم كه شما ميگي ميشه به قضيه نگاه كرد. براي هر تفسيري مختاري..
وای آب شدم روی زمينها.../آهو جان حرفهای حسين را خيلی هم جدی نگير!!! يه کم تند حرف می زنه ولی بقول دوستان پشت ستاره حلبيش قلبی از طلا داره!! برای ۵شنبه اين هفته که مياد روز شماری می کنم...
salam ..cheghadar sheret ziba bod man khyle khosham omad...fahmidam keshishaha cheghadar mitonand az bazi adamha bishtar ba ehsas bashand..bye
متشکرم ! هر چیزی که آدم را به تفکر وا دارد ، دوست داشتنی است . در ضمن این آقا حسین ما به خاطر تعهدی که نسبت به همه چیز در خود احساس می کند ، نظریه می دهد و رک بودنش خیلی به درد دوستی می خورد . موفق باشید . با سلام ...
خوب اميدوارم که ناراحتتون نکرده باشم . مثل اينکه خاله دوباره مجبور شده خواهرزادشو ادب کنه . بله من برداشت اشتباهی داشتم که شما ميگيد مختارم . حتما منظورتون اين چيزهايی که من گفتم نبوده . من میپذيرم حرف شما رو و قبول ميکنم چون شما متن رو نوشتيد و شما مشخص ميکنيد که چی نوشتيد و در هر صورت معذرت ميخوام . احساس بدی هم ندارم از اينجا اومدن .
فقط می تونم بگم اين متن کوچولو دنيايی حرف داشت ...
نیلو جون دلم برات تنگ شده اما دیگه نمیتونم ببینمت مواظب خودت باش
ببخشيد اگه باعث ناراحتی شدم .. بايد ديد ذهن تو تبادر اوليه به کدام سو سوق پيدا می کند . البته ذهن جمعی نه فردی . می بينم ديگران هم در مورد مطلب قبلی اتون مثل من فکر کردند ..
سلام . . .
بابت اون قالبها شرمنده ولی واقعا کاری ازم بر نميومد . . .
کاش يه لينک هم به عکس دفترچه داده بودين ! ! !
فعلا.
يه مدت بود حس وبلاگ خوندن نبود. حالا که حسش اومده فهميدم دلم برات تنگ شده بود!!!
سلام دوست گلم اولين باره که وبلاگت ميام جالبه اميد وارم موفق باشی و اگه شد به منم ی سری بزن خوشحال می شم
سلام.خوش به حالت که ميتونی به اين خوبی بنويسی.من نوشتنو خيلی دوس دارم اما اصلا نويسنده خوبی نيستم.وبلاگ منو نخون که آبروم ميره.!!!!
حسين جان سپينود جان اينجا قراره دموکراسی باشه مگه نه؟ من جدی گفتم که همه مختارن هر جور دوست دارن نظر بدن.همتونو دوست دارم. منتظر پنج شنبه هستم.:)
Post a Comment