Aug 17, 2004


*  ذهنم پر از افكار و تصاوير است.تصاويرِ نانوشته. افکار نانوشته.زندگيِ محض. زندگي ملموس. آنهم از جنسي كه نوشتني نيست. زيستني ست.


مثل همان عكس يادگاري زير چكمه هاي شاه در حياط كاخ سعد آباد.و يا آن يكي عكس که وسط تابلوي ورود ممنوع و ورود آزاد انداختيم! بايد آن لحظه ي خاص و تكرار نشدني را با پوست و خون حس كرد و زندگي كرد. و قابش كرد توي چهارچوب ذهن. كه من قاب كردم. همه را. نم نم باران را. آن ديوار هاي قرمز آن رستوران دنج را. آبي را. سبز را. گرما را. خنكا را.  همه ي آن چيز هايي را كه خاطره مي شوند چون من مي خواهم خاطره شوند. و خالص و تاثيرگزار مي شوند چون من مي خواهم دوستشان داشته باشم و خلوصشان را ببينم و زندگي كنمشان. ذهنم پر است از اين تصاوير. از لحظه هاي نابي كه نه با لنز دوربين كه با دريچه ي قلبمان ثبتشان كرديم.



*  آدمها بعضي هايشان مثل لكه ي سياهي مي مانند كه روي ديوار پهن شده باشد. مي تواني با دستمالي مرطوب پاكش كني. مي تواني دستت را خيس كني و با انگشت لكه ي سياه را بزرگتر و كثيف تركني. مي تواني هم خودت را به نديدن بزني و از كنار لكه بگذري و پاك كردنش را بيندازي گردن آدمهاي ديگري كه لكه را مي بينند. خلاصه اينكه راههاي متفاوتي به ذهنت مي رسند براي پاك كردن زشتي. ولي گاهي اوقات دلت مي خواهد فقط لكه را نگاه كني و براي پستي و حقارتش تاسف بخوري. آنهم وقتي احساس كني كه اين لكه ارزش پاك شدن هم ندارد. برخورد با يكي از همين آدمها بود كه باعث شد اين طور فكر كنم.



*  دلم مي خواست دستتان را مي گرفتم و مي گفتم می توانم بفهمم چقدر سخت است آدم يكهو خبر شوك آور بيماری خودش را بشنود. می توانم بفهمم چقدر سخت است وقتي يك زن مي بيند زنانگيش در معرض آسيب و تهديد است.اما هر كار هم كنم باز نمي توانم بفهمم الان چه حالي داريد. چون جاي شما نيستم. فقط مي دانم كه خيلي بايد ناگوار باشد. و فقط مي توانم از دور عكستان را مجسم كنم و براي سلامتي شما و پري كوچكي كه نمي شناسيدش دعا كنم. و لعنت بفرستم به هر چه بيماريِ موذي ست كه مي آيد تا ذهن و جسم آدم را پريشان كند. ولي شما هرگز پريشان نشويد. چون خيلي ها دوستتان دارند. و با عشق ، مبارزه آسان تر مي شود.


*   كتاب “ هفت عادت مردمان موثر “ از استفان كاوي و فيلم “ The seventh seal“ اثر كلاسيك سال 1957 اينگمر برگمن هم منتظرند تا بروم سراغشان.


گرچه هنوز به ياد لحظه ها. لکه ها و مبارزه هستم..

10 comments:

فروغ said...

این کتاب هفت عادت عالیه ! امیدوارم ترجمه گیتی خوشدل رو داشته باشی .

golnaz said...

عاليه .وا قعا زيبا نوشتی.به منم سر بزن خوشحال می شم.

يوسف said...

اصولا لكه چيزي بديه .. از هر نوعش كه باشه ..

حميد said...

نوشته بودم: «ای لکه ی سياه که در خويش گم شدی ... ای کاش هيچ وقت نمی داشتی وجود ....»

حسین said...

وبلاگ جدیدتو خوندم خیلی جالب و پر تامل بود از این که اینقدر راحت میتونی بنویسی برات حسودیم میشه من هنوز خیلی مونده تا موقع نوشتن گیر نکنم و حسی را که موقع بالا رفتن از پله های دادگاه برای پاسخ به دادخواستهای خانمم برای طب مهریه برای شما بنویسم ولی کاش می دونستم لکه دیوار هستم یا دستمالی برای پاک کردن آن یا دستی که دستمال در دست اوست ؟
ایکاش میدونستم اون از من چی میخواد
ولی مطمئنم پول نمی خواد!

واهمه هاي بي نام و نشان said...

هومم...چه جالب مينويسی...انقدر جالب که بهت لينک دادم...بدون هيچ توقعی....کاش منم فيلم های برگمان رو داشتم ...

شب نوشت said...

سلام . . .
من نمیدونم این زیری چرا با نوشته های قبلی بهت لینک نداده ؟ ؟ ؟‌ از این یکی بهتر بودن ! !‌ !‌ شاید به اونها هم لینک داده ولی با توقع ! ! !‌
به هر حال زیاد فکر کردن راجع به لکه و دستمال و . . . باعث میشه که ترس برت داره که نکنه یکهو خودت رو پاک کنن !‌!‌!

taksavar said...

بعد از ماهها به اينجا اومدم . . . . . بعد از ماهها تکسواری در مه آپ ديت شد . . . . . . . . . . . . . . . ياعلی.

rakhshan said...

سلام دوست من. عالی بود. موفق باشی. به بلاگ من هم سری بزن.خوشحال ميشم.

پدر said...

دير به دير به روز ميکنی خانومه... عادت کرده بودم هر روز بيام اينجا

Free counter and web stats