Sep 12, 2004


دخترك هوس كرده خاطره بنويسد ! آن هم از شبي كه من پيشش نبودم. غم فراق انگار كار خودش را كرد! فرداش كه آمدم خانه خاطره اش را با اجازه ي خودش خواندم:


‹‹ امشب كه با كار و بارِ مامان جون خوابم برد. ولي نمي دونم فردا شب با كي خوابم مي بره. فلن(فعلا) كه مامان رفته خونه ي خاله نسرين. فلنم (فعلا هم) برنمي گرده. ››


کلی ذوق کردم و تشويقش کردم كه حتما به اين کار ادامه دهد( انگار خودم كه ادامه دادم چه گلي به سرم زدم!). ديشب كه بي خوابي زده بود به سرم رفتم سراغ كتاب خواني. دخترک هم دفترچه اش را برداشت و گفت مي خواهد خاطره بنويسد. چند دقيقه گذشت و با دلخوري دفترچه را بست و روي تختش دمر شد. پرسيدم<چي شد؟> گفت:< نمي دونم چي بنويسم.> گفتم: <خوب ننويس. زور كه نيست. هر وقت دلت خواست بنويس.> گفت:< آخه چي بنويسم؟> گفتم:< از كارايي كه امروز كردي. حتي يه جمله هم بنويسي بسه.> با دلخوري گفت: <خوب نوشتم ديگه. اما فقط يه جمله شد.> گفتم: <مي شه بخونم؟> اجازه صادر شد! دفتر را باز كردم. با خط درشت نوشته بود:


‹‹امروز كيك تولد مامان تازه تمام شد.››



پ.ن.براي اطلاع بيشتر از خاطره ي آخر به پست قبل مراجعه شود!!


7 comments:

زن آبی said...

سلام ... نمی خوام اون جمله ی کلیشه ایی مضحک رو بگم که مثلن تولدت مبارک و این حرفا .... بی خیال حالم خوش نیست... می دونی راستش مهمون دارم ... مامانم اینا و ای خدا دلم برای خلوتم تنگ شده

مازيار said...

‹‹ امشب كه با كار و بارِ مامان جون خوابم برد. ولي نمي دونم فردا شب با كي خوابم مي بره. فلن كه مامان رفته خونه ي خاله نسرين. فلنم برنمي گرده. ››
خدائیش از مامانش با استعداد تره ... حضرت عباسی اینطور نیست؟؟؟

سارا said...

قديما می گفتن پسر کو ندارد نشان از پدر ...(‌چشمک ) دختر با استعدادی داری

kasra said...

صفايي بود ديشب با خيالت خلوت ما را..

ولي من باز پنهاني تو را هم آرزو كردم..

سپاس از حضورت ...

بزرگ said...

با انذكي تاخير تبريك ما را بپذيريد .

رضا said...

شاد باشی

ahoo said...

salam khanoome ahoo esme manam ahoo hastesh koshal misham ba shoma bishtar ashna besham va be webloghe khakestariye man ham ye asr bezanin

Free counter and web stats