اعتراف
ديگر بدون تو نمي توانم زندگي كنم. كمي كه از تو دور مي شوم دلم برايت تنگ مي شود. زود زود بايد بهت سر بزنم وگرنه كلافه مي شوم. هر كاري كه مي خواهم بكنم قبلش بايد حتما سراغ تو بيايم. نمي دانم اين خوب است يا بد اما اين روزها اين تو هستي كه تنهايي مرا پر مي كني. شب كه چراغ ها خاموش مي شود و فقط من و تو می مانيم از هميشه بهتر است. كسي مزاحممان نمي شود و مي توانيم مدتی با هم خلوت کنيم. اما يك اشكال كوچك وجود دارد. و آن اين است كه نمي خواهم به شب بيداري عادت كنم. براي همين هم بهتر است در طول روز با هم باشيم. تو چی فکر می کنی؟به نظر من بهتر است فراق شبانه را تحمل كنيم. عوضش من چشم درد نمي گيرم و تو هم چند ساعتي از دستم خلاص مي شوي. همين روزها يك cash memory هم مي خرم. اينطوري تحمل دوري تو برايم راحت تر مي شود چون وقتي كنار هم نباشيم باز هم قلبت پيش من است. ديگر چي از اين بهتر کامی جان؟!
کامی = کامپيوتر خودمانی!
14 comments:
Wellcome to CLUB
آه کامی تو تنها مرد این روزهای نامردی هستی
سلام... البته اين کامی جان عليرغم ظاهر معصومانه اش عاری از دروغ و خباثت هم نيست. مثلا اينکه با رديف کردن کردن و پردازش يکسری *اطلاعات* می خواهد متقاعدمان کند که *آگاهمان* کرده که البته دروغ است و تفاوت بين آگاهی و اطلاعات همانند تفاوت بين *دانستن* و *فهميدن* است. کامی جان خودخواه است. چرا که با *او* بودن مستلزم بذل کامل توجه و *خيره* شدن به اوست. خيرگی که گاه ما را تا مرز بی حواسی و فراموشی کامل می برد. به جز اينها کامی جان سطحی هم هست. بواسطه او همه چيز تنها در *سطح* متجلی می شود. به ما امکان ديدن يا شنيدن می دهد اما به واقعی ترين حس ما که *لمس* کردن است هرگز مجال بروز نمی دهد. او انحصار طلب است. دروازه های دنيايی بی کران را به رويمان می گشايد اما همه چيز در آن دنيا تنها به *واسطه* او ممکن است. او همواره *حضور* دائمی خود را به رخمان می کشد. بواسطه او درک لذت *غياب* برايمان غير ممکن است. بعضی هوشمندش می خوانند. اگر هم باشد هوشمنديش از نوع کاسبکارانه و ابزاری است. همه چيز برای او تنها در قالب *ارقام* نمود دارد. همه يا صفرند يا يک!
... او ديکتاتور است! خود را به همه تحميل کرده! طوری که ايندوره را عصر او می خوانند! همه بايد با او آشنا باشند. آشنا نبودن با او و دوست نداشتن او به معنای عقب ماندگی و بی سوادی تلقی می شود. طوری که احتمالا بعضی بعد از خواندن اين کامنت می پرسند اگر اينطور است پس چرا خودت هم با او کار می کنی! او همه چيز را می داند. و به واسطه همين دانستگی همواره خود را به مثابه دانای *کل* بر ما آشکار می کند. همين کليت است که او را *او* می سازد. و به واسطه همين او بودن است که نمی تواند *تو* باشد. پس دوست ما نيست. نوری که از خود ساطع می کند، رنگهايی که نمايان می سازد، اصواتی که از خود بيرون می دهد، خيرگی و سرخوشی و هيجانی که در ما بر مي انگيزد، و در پس همه اينها جذابيتی که بر می سازد، به مانند نور نئون ها و رنگ گلهای مصنوعی و زيبايی خيره کننده ستارگان مد و صدای خش دار و *خلسه* آور خوانندگان پاپ و هيجان و سرخوشي که در *پاساژها* و بازارها موج می زند و سر آخر جذابيتي که در پس هر امر *مدرنی* نهفته است.
... مثل هر امر مدرنی فرا گير و *همه جايی*، خيره کننده ، سرخوش و سطحی است. پرگويم را بر من ببخش! شاد باشی
امان از دست کامی جان!
چه جالب. من هم اسم اون دوست خوبم رو گذاشتم کامی.
سلام ..چه خوب که تونستین موزیک تو بلاگتون بذارین ..باید از بودن وسرودن هم ممنون بود .. نه ؛ من هنوز نتونستم مزرعه پدری رو ببینم .. ولی از دستش نمی دم ..
دختر مراقب خودت باش چه جوری ترکت بديم اونوقت ؟
درسته که ممکنه هنگ کنه يا عيب و ايرادی به هم بزنه . ولی خوبيش اينکه که هيچوقت خيانت نميکنه . شايد چشمها رو خسته کنه ولی کور نميکنه . شايد برای آدم کمردرد بياره ولی کمر آدم رو نميشکنه . شايد ... شايد ... شايد ... پس دوست خوبيه . نه؟
امان از این کامی ها.
يک پنجره برای ديدن...برای من که همه دنيا از چشم اين پنجره ديده ميشه.زندگی،دوست،خبر،تنهاييها،غربت خانه،...
اينترنتت را برای-گريه کردن دوست دارم دوست دارم!
(متن منو به روانکاوی چيزی نشون ندين وگرنه يه تحليل وحشتناک تحويلمون ميده!)
می دانم: صنعت به ز بشر...(چه بد که چه خوب می فهمم!)
اين کامی دنيا خانوم را خوب بغل کرده مي بينی فاصله ها به اندازی نوک انگشتا شده
Post a Comment