پيرمرد فلوت مي زند. يك فلوت بلند سياه. پيرمرد كور است. ماشينها توي ترافيك بوق مي زنند. زنها و مردها مقابل ويترين مغازه هاي مزين به لامپهاي نئون توي هم مي لولند. صداي فلوت توي بوق ماشنها گم مي شود. از شلوغي ميدان كه مي گذرم چشمم مي خورد به دسته گلهاي مريم كنار پياده رو. يك دسته مي خرم. مي آورم خانه. اينجا كنار دستم مي گذارم. خسته شدم از اين هياهو براي هيچ. از اين لامپهاي نئون. از اين گيجی.
خدايا خودت را به من نشان بده. در قالب هر چه كه مي خواهي.
در پيرهن اشارتي.
در قالب هر چه كه ياري كند اين روزهاي خاكستري هم بگذرند.
هر چه كه ترس را زايل كند .. خستگي را بگيرد.
خدايا
اشارتی ..
34 comments:
سلام من جدیداً وبلاگ درست کردم از نوشته هات خوشم اومد خواستم شعرهای منم بخونی
اگر چه من تو زندگی آدم بی حوصله ای هستم و نه زیاد شعر می گم و نه زیاد اونا رو برا دیگران میخونم اگه دیدی که دیردیر شعر می نویسم تو وبلاگم به همین دلیله
شاد باشی
يادم باشه نصف شبه ها بلاگتو نخونم!
hi ---- I am using a linux OS so cant type persian . . .hahah
MP3 tools installed
well congratulation
Will be back soon with Internet Explorer
اشارتی...کاش اين اشارت را دريغ نکند...!کاش..نمی دانم...مدت ها بود اين جا نيامده بودم...نه که وقت نباشد نه...هربار که می آيم چيزی در من تکان می خورد...چيزی در من رنگ می گيرد...نمی دانم...احساس خوبی..که شادی ام می گيرد...ياحق!
وقتی ما اشارت رو نمی بينيم چی؟
سَرَم خوش است و به بانگِ بلند ميگويم ....... که من نسيمِ حيات از پياله ميجويم
فقط کافيه ما زبون اشاره ها رو درک کنيم که ساده هم نيست.به منم سر بزن.
خدا توی قلبته ... جدی ميگم .. همون که بهش ميگی وجدان
سلام . من تازه شروع کردم به وبلاگ نوشتن . وبلاگ من يه سری خاطره و يادداشت روزانه است . اميدوارم که تو هم به اشارتی که منتظرش هستی برسی . اگه به وبلاگ من هم سر بزنی خوشحال ميشم .
ای دور نزدیک!
و ای نزدیک دور!
خطی است در کنار افق و دور دست دریای موطن تو
که خط جدایی ماست.
تو هنگامی که بر بال کبوتر بختت نشستی...
پرواز کردی و از آن خط گذشتی.
اما آن خط برای من خط جداییست.
گویی آن خط دیوار حصار بلندیست...
و من وتو در دو سوی دیوار..
فریاد میزنیم و اشک میریزیم.
یکدیگر را میشناسیم ..
صدای هم را میشنویم..
اما دریغ!
چهره هم را نمی بینیم
و چه سخت است
شنیدن وندیدن
دوست داشتن وبهم نرسیدن ..
خدايا خدايا!/ تو با آن بزرگی /در آن آسمانها /آرزويی بدين کوچکی را/ توانی برآورد آيا؟
حس پرستش رو اگه غنیمت می شمری .. مواظب باش به وجدان پرستی نيافتی ..
وليعصر بالاتر از اوستا کفاش...
چشممون شور بود بانو که ديگه ننوشتين؟راستی اون مشکلی که باهاتون حرف زدم يک دفعه در موردش حل شد! ...!
احساسی ده که این اشارتهای دمادم را درک نماید
بی سر انجام، توی فکر آسمون ه، که بباره، بلکه تو قطره ی بارون، بتونه اشک خدا رو هم ببینه، نمی دونه حتی اشکم دیگه فایده ای نداره...
چسب زخم عزيز ..خانم گل.. اميدوارم هميشه شاد باشی. هامون جان منظورتو نفهميدم.می خوای بگی اون پيرمرد اونجا فلوت می زنه؟
رو بنمای دلبرا تا که .... :(
خدايی نيست در اين نزديکی...شايد خدای قادر، تنها ساخته تخيل خودپرست انسان غار نشين باشد...شايد هم نه...ولی خدايی هم اگر باشد در اين نزديکی، قطعا به امورات ديگری مشغول است!...فعلا...
سلام ...آهو جان فقط بايد خوب نگاه کرد اون اشاره همه جا هست - شايد همون جا که صبح چشمات رو از هم باز می کنی ...فقط بايد خوب تماشا کنی ...همين
خدا در توست.اگه بخوای همه چی حله.به اين ايمان دارم.
پاييز خوبي داشته باشي
هنوز هم به يادتم
آراد جان ممنونم از لطفت ولی می شه بپرسم برای چی !؟
من يه سوال فلصفی! داشتم؟ اگه پيرمرد گيتار برقی ميزد چی می شد؟
نبودت تا اين اندازه بی سابقه است .. اميد که ملالی نباشد .
سلام
جالب بود به من هم سری بزن
دوست همه تهرانی ها
حميد
راستی از مطالبت هم استفاده کردم .
ياری کند !
سلام.
من چند بار اومدم فقط همين پست ۸ مهر رو ميبينم. ديگه پست نداشتي يا مركز اينترنت ما صفحه هاي قديمي رو cash كرده ؟ ؟ ؟
سلام.
۱- من که دلم تنگ شده برای اينجا.
۲- اين پيرمرده پيغام داده گفته خسته شده.. (-:
آهو خانوم ! دليل نمي شه وقتي مطلب هاي قشنگ مي نويسي بعدش ديگه ننويسي !
الهی آمين
سلام آهو جان داوودم نمی دانم مرا يادت هست يانه يکبار ديگر به روز کردم همين ... تو نستی يه سری به ما بزن
انگار نشستی تا اشارتی برسه...نه؟...نه خانوم...اين قبری که بالاسرش اشک ميريزی پخ هم توش نيست!...کار، کار خودته...يا علی!
سلام. اين رو از اينجا در وبلاگم نوشتم. اميدوارم اشکالی نداشته باشه.
Post a Comment